+: درست یادمه ، هفدهم مهرماه سال ۸۴ بود ، نیمه شب با صدای انفجار مهیبی از خواب پریدم ، عینکمو که برداشتم از صداهاییی که از بیرون میومد متوجه شدم مورد حمله قرار گرفتیم…
چندین ماه بود که بعد از یه پروسه طولانی برای دریافت مجوز ، با تیم تحقیقاتی آریو داشتیم روی SCP-006-IR تحقیقاتمون رو ادامه میدادیم و از فرط خستگی ذهنی دیگه همگی کم آورده بودیم ، میزان مصرف قهوه توی بچه ها دو برابر شده بود و میزان مصرف غذا به نصف کاهش پیدا کرده بود، توی سردرگمی عجیبی گیر کرده بودیم ، هرچی بیشتر تحقیق میکردیم کمتر درکش میکردیم.نیروی عجیبش رو حس میکردیم ولی درکش نمیکردیم ، هرکسی نمیتونست اونو بلند کنه و توی دست بگیره ، برای یکی سبکتر از چوب بیلیارد بود و برای یکی دیگه سنگین تر از یه ساختمون ، گاهی هم تغییر وزن میداد و دی کلس های بدبخت زیر فشار سنگینی اون له میشدن و کمرشون خرد میشد…
تا اون شب کزایی هیچ یک از محققین و دی کلس ها فکرشم نمیکردند با چه چیزی داریم دست و پنجه نرم میکنیم…
بعد از اینکه توی راهرو دوان دوان بسمت اتاقک نگهداری SCP-006-IR توی آزمایشگاه مرکزی میرفتم بعد از پیچیدن توی راهروی آخر دیدم که SCP-████-██ داره درب اتاقک مربوط به SCP-006-IR رو باز میکنه ، به چشم خودم دیدم یه درب شش هزار کیلوگرمی از جنس فولاد دمشقی که حتی اسید روی اون اثری نداشت ، مثل یه گلوله پنبه داره از هم شکافته میشه، تمامی محافظان داشتند بسمت SCP-████-██ شلیک میکردند ولی هیچ زخمی برنمیداشت
همگی میدونستم تلاش محافظان بی اثر بود ولی بازهم باور نمیکردیم و دوست داشتیم با تمام توانشون بهش شلیک کنن، درست زمانی که محفظه رسید فقط من و دکتر پریوش معتمد زنده مونده بودیم و باقی افراد بخاطر کمونه کردن مرمی هایی که به بدن SCP-████-██ اصابت میکرد کشته شده بودند. توی اون لحظه برق چشمان SCP-████-██ رو دیدیم که داشت با ذوق تمام به اون گرز نگاه میکرد ولی در لحظه ای که خواست SCP-006-IR رو از داخل محفظه بیرون بیاره ، وقتی اونو لمس کرد تمام بدنش تبدیل به غبار شد و کاملا نابود شد…
(صدای یک سیلی محکم میاد)
-:(در حال فریاد زدن) چطور جرات میکنی دروغ بگی؟ SCP-████-██ یه موجود مهار نشدنی بود که هیچ سلاحی بهش آسیب نمیزد ، حالا میگی تبدیل به غبار شد؟ میخوای حافظتو پاک کنم و بفرستمت توی دی کلس ها؟ راستشو بگو…
+: مگه میتونم دروغ بگم؟ این داروی صداقت بود که بمن تزریق کردین ، خودم میدونم این دارو با مغز چیکار میکنه ، خودم با چشمهای خودم دیدم ، دکتر معتمد هم بود ، میتونین ازش بپرسین ، توی چشم بهم زدنی SCP-████-██ وقتی SCP-006-IR رو لمس کرد نابود شد و تبدیل شد به یه غبار ، چند بار باید این خاطره رو تعریف کنم اخه؟
( دکتر بنایی به گریه میفته و سرشو بین دوستاش میگیره ) میدونم که چندین هفته اس دارین همینو ازم میپرسین ، همیشه همینجوری از محققان حمایت میکنید؟ چرا آخه منو باید بیارین برای بازجویی؟
(بازجو یه لیوان آب پر میکنه و رو روی میز هل میده بسمت دکتر بنایی)
-: بیا یکم آب بخور اشکاتو پاک کن ، یکم جزییات بهم بده ، بیا ازینجا شروع کنیم که بعد از نابودی SCP-████-██ اولین نفر کی اونجا رسید بهتون…
(صدای ورق زدن همراه با آه کشیدن میاد و صدای بستن و دسته کردن کاغذ های پرونده)
محقق گیو: همین چند سطر تمام اطلاعاتی بود که من از اون بازجویی بدست اودم ، تمام اطلاعات همین بود ، هیچکس نمیدونه چرا و چجوری ولی این گرز گویا میتونه SCP ها رو نابود کنه ، فکر کنم برای همین خاصیتش هست که ماه قبل ضحاکیون با اون جنگ خونین این گرز رو از قیام آشوب دزدیدن ، فکر میکنم هنوز هم اطلاعاتی باقی مونده که باید دنبالشون بگردم
تحقیقات ادامه داره…
شب حادثه
page revision: 11, last edited: 25 Feb 2023 14:13