تاریخ ایرانیک


rating: +1+x
blank.png

اواخر دوران عصر برنز در شهر بنام آرته قومی زندگی میکردند بسیار متمدن و پیشرفته ، باغ های چند طبقه ، ساختمان های بلند ، خیابان های منظم ، مردمی قانونمند و موفق . سطح پزشکی و درمان بسیار بالا بود بطوری که طول عمر انسان و امید به زندگی خیلی بالاتر از حد کنونی میرسید ، تمامی افراد از حقوق بالایی برخوردار بودند و فقر معنایی نداشت ، توانسته بودند به باقی مانده حیوانات ما قبل تاریخ تسلط پیدا کنند و پس از اسیر کردن ، از آنها در تکنولوژی و پزشکی استفاده کنند ، عالمان و کاتبان از درجات بالای سیاسی نظامی برخوردار بودند و سیستم حکومت پادشاهی بود
در این بین کاتبان از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند ، تکنولوژی های ناهنجار و عجیب داشتند و علم خود را در اختیار باقی افراد جامعه قرار نمی‌دادند…
گاهی اتفاقاتی رخ میداد که باعث میشد تمام امور بهم بریزد : باران های بی وقت سیل آسا ، رعد و برق های چند ماهه پر آسیب ، فاسد شدن محصولات کشاورزی به یکباره ، تلف شدن چهارپایان به یکباره ، مسموم شدن آب و…. هر دفعه کاتبان چاره ای می‌اندیشیدند و مشکل برطرف میشد ولی مشکل بعدی سنگینتر و وحشتناک‌تر بود…
در یک شب به یکباره تمام امپراتوری آرته دچار انقراض و نابودی شد و تمامی علم و تکنولوژی نیز با همان اتفاق نابود شد، از جزییات این اتفاق اطلاعاتی در دسترس نیست…

پس از آن واقعه تا چندین قرن بجز مقبره های بی هویت و غار نگاره های شکار ، هیچ اطلاعاتی در دست نیست
تمدن به یکباره صفر شد ، خط و پول و اقتصاد و زبان و همه چیز از بین رفته بود ، انسان به دوران حجر برگشته بود
اینجا بود که آریایی ها کم کم پیدا شدند ، هر طرف را مینگریستی میتوانستی قومی ببینی که در کنار رود یا جلگه ی سرسبزی مستقر هستند
کم کم قوم ها ایجاد شدند و از کوچ نشینی شروع کردند تا به روستا نشینی رسیدند
اختراع چرخ و ارابه متعلق به این دوره است ، همچنین آنها به زبانی جدید که امروزه بنام هندوآریایی میشناسیم شروع به ارتباط کردند.
تا سه هزار و پانصد سال بعدی پیشدادیان ، کیانیان ، اشکانیان و ساسانیان پشت سر هم دوران های آغازین پادشاهی این سرزمین بود
تنها منبع تاریخی مستند از آن دوران کتاب شاهنامه فردوسی میباشد.
در ابتدای شاهنامه اشعاری از ستایش های مختلف آورده شده که نشان از تمدن و فرهنگ سپاسگزاری و ستایش خرد و علم و پرستش می‌باشد
از آغاز تا پادشاهی کیومرث هیچ اطلاعاتی در دست نیست
آغاز پادشاهی کیومرث با جنگ کیومرث و دیوان شروع میشه و این پادشاه به جنگ با اهریمن میرود، پس از کیومرث ، سیامک و پس از آن هوشنگ به پادشاهی می‌رسد و بالاخره هوشنگ میتواند بر دیوان پیروز شده و اهریمن را شکست دهد.
کشف آتش و آهن در این دوران اتفاق می افتد و رخدادهای مهم در رشد تمدن بشری از اینجا شروع شده و همگی از برکت فر ایزدی پادشاهان اتفاق می افتاد
پس از او طهمورث پادشاه میشود و مردم را به دادگری نوید می‌دهد و عدل و دادگری را پیش میگیرد
طهمورث در دوران خود، اهریمن را به بند می‌بنده و تمام بدی ها و دیوان را اسیر میکند
دیوان طغیان کرده و به سرکردگی سیه دیو بر علیه طهمورث شورش میکنند ولی در جنگ با طهمورث شکست میخورند و جزای این طغیان را اینگونه پرداخت می‌کنند که به طهمورث خط و زبان را آموزش میدهند
در این دوران ریسندگی و بافندگی و اهلی کردن حیوانات رخدادهای مهم تاریخی هستند
پس از طهمورث ، جمشید به پادشاهی می‌رسد.
جمشید یکی از معروفترین پادشاهان پیشدادی میباشد که هفتصد سال پادشاهی کرده ،
رخداد های مهم دوران پادشاهی جمشید :
ساخت ابزار و سلاح
تولید لباس های زربفت و حریر
طبقه بندی اجتماعی به چهار بخش تقسیم شد ، اول کاتوزیان یا همان موبدان ، دوم نیساریان یا همان جنگ آوران ، سوم بسودیان یا همان کشاورزان ، چهارم اهتوخوشیان یا همان صنعتگران
ساخت عطر ها و رایحه های جدید
هدیه گرفتن جام جهان نما از دیوان
پرواز با تختی که به کمک دیوان به پرواز درمیآمد که بعد ها روزی که اولین بار این پرواز انجام گرفت نوروز نامیده شد و جشن نوروز برای این رخداد میباشد
از فراوانی رونق پادشاهی جمشید مرگ از بین میرود
ولی در اینجای تاریخ جمشید دچار غرور میشود و امام این رونق ها را دیگر از فر ایزدی ندانسته و از خود میبیند ، بخاطر این غرور فر ایزدی از جمشید گرفته میشود
در همین سالها در بین النهرین پادشاهی بوده بنام مرداس و پسری داشت بنام ضحاک ، ابلیس ضحاک رو وسوسه می‌کنه تا پدرش را بکشد و تمام قدرت پادشاهی را تصاحب کند ، ضحاک وسوسه میشود و با کندن چاهی مرداس را میکشد و به پادشاهی میرسد ، ابلیس دوباره در کالبد آشپزی ماهر ظاهر میشود و به ضحاک خوراک های خوشمزه پیشنهاد میدهد ، ضحاک میپذیرد و یک روز که از آن آشپز تشکر میکند ، وی برای پاداش بوسیدن شانه های ضحاک را طلب میکند ، به محض بوسه زدن ابلیس که در کالبد آشپز بوده بر شانه های ضحاک ، دو مار از شانه های او بیرون میزند ، ضحاک دچار ترس و وحشت فراوان میشود ، سپس ابلیس در کالبد یک پزشک ظاهر میشود و داروی آرام شدن مارها را خوراندن مغز جوانان به مارها معرفی میکند ، ضحاک به کشتن جوانان ایران میپرداز و مغز آنها را به مارها می‌خوراند…
در این بین مردم ناراضی ایران ، طغیان میکنند بر علیه جمشید و در نبود جوانان و بزرگانی که مغزشان طعمه مارها شده بودند، از ضحاک دعوت میکنند که بیا و پادشاهی ما را به عهده بگیر‌…
ضحاک به ایران دعوت میشود و به تعقیب جمشید میپردازد و پس از صد سال وی را میابد و جمشید را میکشد و پادشاه ایران میشود
پادشاهی ضحاک هزار سال طول میکشد ، این دوران معروف است به دوران پنهان شدن و گریزان شدن فرزانگان و قدرت گرفتن دیوان ، خار شدن هنر و ارجمند شدن جادویی و تسلط بدی ها
شبی ضحاک خواب می‌بیند که نوزادی به دنیا میآید که روزی ضحاک را میکشد ، شروع به کشتن نوزادان تازه متولد شده میکند ، فریدون که تازه متولد شده بود مخفیانه به هند برده میشود و بدست راهبی سپرده میشود تا بزرگ شود
در این دوران ضحاک شروع میکند به گرفتن اعلان اجبار از بزرگان که در جمع مردم اظهار کنید که من پادشاهی دادگر و خوب هستم
در این بین یک آهنگر ساده بخاطر کشته شدن تمامی فرزندانش برای خوراک مارها طغیان میکند و به اعتراض برای اسیر شدن آخرین پسر خود به دربار ضحاک میرود تا جان آخرین پسر خود را نجات دهد
چرم آهنگری خود را بر نیزه میکند و نماد دادخواهی کاوه آهنگر میشود این پرچم
فریدون که حالا بزرگ شده وقتی داستان کشته شدن پدرش بدست ضحاک را میشنود با گرز گاوسر خود که از یک موبد هندی هدیه گرفته بود به کمک کاوه به جنگ ضحاک میرود ، او را در بیت المقدس که مقر فرماندهی ضحاک بوده شکست میدهد ، با ضربه ای توسط گرز خود مارهای او را ازبین میبرد ، او را به بند میکشد و در البرز کوه به زندان می‌فکند . جشن سده روزی از سال است که این اتفاق رقم خورده است.
پادشاهی ضحاک به اتمام رسیده و پادشاهی فریدون آغاز میشود
در پادشاهی فریدون ، سرزمین خودش رو به سه بخش تقسیم میکند و به فرزندان خود میبخشد ، ایران زمین رو به ایرج ، روم و سمت غرب رو به سلم و چین و سمت شرق رو به تور میبخشه، سلم و تور از این تقسیم بندی ناراحت می‌شوند ، ایرج برای حل اختلاف به سمت سلم و تور میرود ولی سلم و تور ، ایرج را به قتل می‌رسانند ، منوچهر از نسل ایرج به خونخواهی او بلند میشود و کل ایران را فتح کرده و ابتدا تور را میکشد و سپس سلم را و ایران را یکپارچه میکند
پادشاهی منوچهر از اینجا آغاز میشود
در این دوران جهان پهلوانی در ایران پدید می‌آید بنام سام
سام به بیعت منوچهر میآید و پادشاهی وی را به رسمیت میشناسد
سام فرزندی نداشته ، از یکی از کنیزانش صاحب فرزندی پسر میشود ولی پس از بدنیا آمدن وقتی میبیند تمام موهای سر و تن و پوست بدن نوزاد بزنگ سفید است او را از نسل دیوان میخواند و زال مینامد و دستور میدهد نوزاد را نزد میکند و به کوهستان میبرد و رها میکند
سیمرغ ، زال را به لانه خود میبرد و او را در کنار فرزندان خود بزرگ میکند
سام خوابی میبیند و پشیمان می‌شود از کار خود ، به همان کوه میرود و زال را که حالا بزرگ شده برمیگرداند و به سیستان فرستاده و آنجا را به زال می‌بخشد
زال با رودابه ، دختر پادشاه کابل ازدواج کرده و رستم بدنیا میآید
ولی رستم بخاطر درشتی اندام بصورت طبیعی بدنیا نمیآید و به کمک سیمرغ اولین رستمزایی یا سزارین تاریخ در اینجا اتفاق می افتد
پس از مرگ منوچهر ، پادشاهی به نوذر می‌رسد ، پادشاهی کوتاهی داشته و یکی از بدنام های پادشاهی است ، چون از ابتدا غرور و خودسری پیشه میگیره شورش هایی در سرزمین ایران اتفاق می‌افتد و نوذر از سام میخواهد که این شورش را سرکوب کند
در همین حین در توران زمین ، پشنگ از نوادگان تور پادشاه است و پسرش افراسیاب سردار لشکر اوست
پشنگ از این آشوب ایران استفاده میکند و به ایران حمله میکند
در این بین سام از کهولت سن میمیرد و افراسیاب به خیال ضعف ایران به سیستان حمله میکند ولی از زال شکست میخورد ، سپس افراسیاب تصمیم میگیرد به قلب ایران حمله کند ، به نوذر حمله میکند ، وی را اسیر میکند و میکشد
پس از نوذر پادشاهی زوطهماسب آغاز میشود ، خشکسالی عجیبی سرزمین ایران را فرامیگیرد ولی پس از صلح با تورانیان ، باروری به سرزمین ایران بازمیگردد و خشکسالی تمام میشود
پس از زوطهماسب پادشاهی به گرشاسپ می‌رسد
۹سال می‌باشد و مصادف میشود با حمله ی بعدی افراسیاب
در این میان رستم نوجوان شده و رخش خود را انتخاب میکند و پا به عرصه پهلوانی میگذارد
ببرینه یا همان لباسی از جنس پوست ببر نامیرا ، گرزی ۹۰۰ کیلوگرمی و اسبی خاص ترکیبی از تجهیزات این پهلوان ماورایی را تشکیل میدهد
رستم در البرز کوه کی قباد رو که از نوادگان فریدون هست پیدا میکند و برای پادشاهی میآورد و پادشاهی کی قباد شروع میشود
ایران به توران حمله میکند ، افراسیاب از رستم شکست میخورد و تقاضای صلح میکند و کی قباد می‌پذیرد
پس از کی قباد پادشاهی به کیکاووس می‌رسد
کیکاووس پادشاهی بسیار ثروتمند و قدرتمند بود ولی با غرور و خود رای بودن دچار اشتباهات زیادی میشده
در اولین اقدام خود به سرزمین مازندران حمله میکند که اکنون آن سرزمین در هندوستان فعلی میباشد
به مازندران حمله میکند ، ولی پادشاهی مازندران بدست دیوان اداره می‌شده و کیکاووس شکست بدی میخورد و در آنجا توسط پادشاه دیوان ، دیو سپید کور و اسیر می‌شود
رستم برای نجات او میرود و تاریخ هفت خوان رستم اینگونه شکل میگیرد ، در خوان هفتم دیو سپید را میکشد و از شاخ دیو سپید خنجری میسازد و کیکاووس را نجات میدهد و مازندران را تصرف میکند و کیکاووس را به کشور بازمی‌گرداند و امنیت نصبی برقرار میشود
ولی کیکاووس میخواهد کشور گشایی را ادامه بدهد و به چین و بربرستان حمله کند ، و بعد از آن به هامآوران (یمن امروزی) حمله میکند ولی با کمک بربرستان به هام آوران ، کیکاووس شکست میخورد و بدست پادشاه هام آوران اسیر میشود
در طرفی دیگر توران و تازیان به کشور حمله میکنند
رستم ابتدا حمله ی توران و تازیان رو دفع می‌کنه و برای نجات کیکاووس میرود و وی را نجات میدهد
کیکاووس بار دیگر به افراسیاب حمله میکند و افراسیابی که در حماه ترکان وارد ایران شده را بیرون میراند
کیکاووس باز مغرور میشود و میخواهد مانند جمشید پرواز کند ، تختی میسازد و به عقابها می‌بندد و به پرواز درمیآید ولی در سرزمین آمل سقوت کرده و غرورش میشکند و رستم برای نجات او می‌شتابد و وی را نجات میدهد
در این میان رستم برای شکار به سمت سمنگان میرود ، نیمه شب طبق اتفاقات ماورایی و عاشقانه با دختر شاه سمنگان ، تهمینه آشنا میشه و ازدواج می‌کنه
حاصل این ازدواج فرزندی میشه ، رستم قبل از ترک تهمینه مهره ی پهلوانی را از بازوی خود باز میکند و به تهمینه میدهد، به رسم پهلوانی اگر دختر شد بر موی او ببندد و اگر پسر شد به بازوی او
سهراب بزرگ میشه و در نوجوانی بسیار مورد توجه قرار میگیره ، از مادر خود وصف پدر را میشنود و شوق دیدار پدر را در دل دارد
از طرفی چون سرزمین سمنگان در نزدیکی توران بوده اسفندیار خبر دار میشود و وی را جذب میکند
سهراب نقشه میریزد تا با لشگر توران به ایران حمله کند و کیکاووس را بکشد و افراسیاب را نیز بکشد و رستم را پادشاه جهان کند
کیکاووس رستم را فرامیخواند تا به جنگ سهراب رود ، ولی رستم تعلل می‌کند و کیکاووس از رستم کینه به دل میگیرد
در نهایت رستم و سهراب به جنگ همدیگر میروند و بدون اینکه همدیگر را بشناسد درگیر میشوند ، سهراب بدست رستم با خنجر پهلوانی که از شاخ دیو سپید ساخته بود زخمی میشود ، سهراب از نام خود میگوید و رستم که فرزند خود را میشناسد از کیکاووس نوشدارو میخواهد ، کیکاووس برایش نمی‌فرستد و سهراب میمیرد
در اینجا پادشاهی کیکاووس به پایان می‌رسد
سیاووش که از کنیزان کیکاووس بدنیا آمده بدست رستم بزرگ میشود ، بسیار دانا و زیبا میشود ، درع سیاوش یا همان لباس شکوهمند سپیدرنگ که هیچ سلاحی به آن زخمی وارد نمی‌کند را رستم از خزانه اش به او می‌دهد و روانه ی دربار کیکاووس میکند ، و کیکاووس او را به پهلوانان ایران معرفی میکند
سودابه همسر کیکاووس که بسیار هوسباز و توطعه گر بوده برای تصاحب سیاووش نقشه میریزد ولی با مخالفت سیاووش مواجه میشود و داستانهایی رخ میدهد
افراسیاب به ایران حمله میکند ، سیاووش به جنگ افراسیاب میرود و با هم صلح میکنند
کیکاووس از این صلح ناراحت میشود و سیاووش از ترس پدر به توران زمین پناهنده میشود ، دشمن نیز از او استقبال می‌کند اما با دسیسه های گرسیوز برادر افراسیاب ، سیاووش توسط افراسیاب کشته میشود
کیخسرو پسر سیاووش از چنگ افراسیاب فراری میشود و بدست چوپانی سپرده میشود. گیو بدنبال کیخسرو می‌رود و پس از هفت سال کیخسرو را به ایران میآورد برای پادشاهی ایران
در زمان پادشاهی کی خسرو ، برای کین خواهی سیاووش لشکرکشی به توران زمین انجام میشود، بزرگترین لشکر متشکل از تمامی پهلوانان ایرانی برای حمله جمع میشوند و به توران حمله میکنند
توران فتح میشود ، پس از آن کشان هند بدست رستم فتح میشود پس از آن در نبرد با خاقان چین نیز چین بدست رستم فتح میشود
رستم پس از آن برای شکار اکوان دیو میرود و در راه با سپاه افراسیاب مواجه میشود ، آنها را شکست داده و اسبان و فیل های آنها را غنیمت میگیرد ، اکوان دیو را اسیر کرده و با خنجر پهلوانی میکشد و با غنایم به دربار کیخسرو تقدیم میکند
کیخسرو به توران حمله میکند برای کشتن افراسیاب ، افراسیاب در چندین جنگ شکست میخورد و میگریزد ، پس از سالها تعقیب و گریز بالاخره کیخسرو افراسیاب را دستگیر میکند و انتقام سیاووش را میگیرد و افراسیاب را میکشد و به پایتخت باز میگردد
پس از بازگشت کیخسرو به پایتخت ، کیکاووس میمیرد ، شبی به کیخسرو در خواب الهام میشود که باید پادشاهی را رها کرده و برای یافتن حقیقت جهان از انسانها دور شود و به سفر معنوی خود برود و هر چه رستم و زال و بزرگان مانع میشوند قبول نمیکند
قبل از رفتن به هر یک از پهلوانان بزرگ ایرانی حکومت مناطقی را برای ارج نهادن هدیه میدهد و لهراسب را که از نژاد کیقباد بوده به پادشاهی برمی‌گزیند ، تمامی پهلوانان با لهراسب بیعت میکنند
کیخسرو به سفری نامعلوم میرود و دیگر هیچکس او را نمی‌بیند و هر شخصی که او را دنبال میکند تا با او برود در برف و طوفان گم شده و میمیرد
لهراسب چون بر تخت پادشاهی می نشیند جهان را به داد و عدل نوید میدهد و دستورات کیخسرو را راهنمایی خود قرار می دهد و در شهر بلخ ، شهری بزرگ و آتشکده ای به نام برزین بنا میکند
پسرش گشتاسب به پدر پیشنهاد میدهد از پادشاهی کناره گیرد ولی لهراسب قبول نمیکند ، گشتاسب به رم فرار میکند ، در رم دو اژدها را میکشد و دندانهای آنها را غنیمت میگیرد ، سپس در توطئه حمله رم به ایران ، به سپاه ایران میپیوندد و رم را شکست میدهد
لهراسب پشیمان می‌شود و پادشاهی را به گشتاسب میدهد و خود به زاهدی عبادت می‌پردازد
گشتاسپ بر تخت شاهی می نشیند پس از گذشت چند سال فرد روحانیی، خجسته پی و خردمند به نام زردشت به بارگاه گشتاسپ آمده و دین بهی (زرتشت) را به او ارائه می نماید. گشتاسپ درمان درد زریر برادر خود را بعنوان معجزه طلب می کند. زردشت زریر را درمان کرده همه به او ایمان می آورند و روحانیان و اندیشمندان را به سراسر کشور گسیل کرده تا این دین را به همه معرفی کنند.
ارجاسب شاه توران گشتاسب را بخاطر دین جدید مورد تمسخر قرار داده و باج و خراج طلب میکند و به جنگ با ایران میپردازد
جنگی سهمگین رخ میدهد و پسر گشتاسپ کشته می‌شود ، گشتاسپ وعده می دهد که هرکس بتواند انتقام زریر را گرفته و سپاه توران را شکست دهد دختر خود همای را به عقد او در می آورد.
اسفندیار پیش آمده و همراه با پسر زریر بستور، وارد نبرد می شود. در ابتدا سردار تورانی بیدرفش را شکست داده و سپس به طرف ارجاسپ می روند. لشگر توران شکست خورده ارجاسپ می گریزد و سپاهیان توران از اسفندیار امان می خواهند.
سپس به اسفندیار تاج و گنج فراوان بخشیده از او میخواهد کمر بسته و دین بهی را در تمام سرزمین ترویج کند. اسفندیار قدم در این راه گذاشته و طی چند سال تمام سرزمین را به دین بهی می آورد و بین مردمان محبوب می گردد
روزی شخصی به نام گرزم از اسفندیار نزد گشتاسب بد گفته و به او میگوید پسر تو در سر فکر تاج و تخت تو را دارد. گشتاسپ بر آشفته جاماسپ را برای آوردن اسفندیار می فرستد.
خبر به ارجاسپ تورانی می رسد که بلخ پایتخت خالی است و اسفندیار هم در بند است.

ارجاسپ پس از اطمینان به سرعت لشگر کشیده و به تصرف بلخ می آید. لهراسب که اکنون پیرمردی شده وقتی شهر را خالی می بیند به مقابله برخاسته پس از نبردی شجاعانه، کشته می شود. ارجاسپ دختران گشتاسپ را هم به اسارت می برد.کتایون گریخته و به سرعت به نزد گشتاسپ می آید و به او خبر می دهد. گشتاسپ لشگری بزرگ آماده کرده به مقابله به او بر می خیزد.

گشتاسب شکست خورده و برادر اسفندیار فرشیدورد به شدت مجروح میشود. گشتاسپ به کوه رفته و در محاصره قرار می گیرند. جاماسپ وزیر گشتاسپ تنها راه رهایی را آمدن اسفندیار می داند. شاه، جاماسپ را نزد او می فرستد که بگو اگر باز آید و مرا از این وضع رها سازد. من تخت و شاهی را به او می سپارم.

جاماسپ برای آوردن اسفندیار به قله سپیدان می رود. اسفندیار ابتدا سر باز می زند. هرچه جاماسب از محاصره پدر و اسارت خواهران میگوید اسفندیار حاضر به میدان آمدن نمی شود. اما اسفندیار با شنیدن خبر جراحت برادرش فرشیدفر دل آزرده شده حاضر به مبازره می شود.

اسفندیار وارد نبرد شده و تمامی سپاه تورانیان را از هم می درد و از سران توران گرکسار را اسیر می گیرد. ارجاسپ می گریزد و سپاه توران تسلیم شده زینهار میخواهند که اینبار اسفندیار زینهار نداده همگی آنها را می کشد. سپس نزد پدر رفته و او را بسیار نکوهش می کند و طلب تاج وتخت می نماید. گشتاسپ از واگذاری تاج و تخت طفره رفته و از او میخواهد که دو خواهر خود را از دست ارجاسپ نجات دهد، و سپس تاج و تخت نصیب او خواهد شد.
اینجا داستان هفت خوان اسفندیار تاریخ ساز میشود و در خوان هفتم اسفندیار با حیله گری رویین دژ را تسخیر میکند و گشتاسب ، ارجاسب را به هلاکت میرساند و گنجینه های بسیار به پایتخت ایران بازمی‌گرداند
قبل از بازگشت با مهره ی روشنگری که در خوان هفتم از خزانه رویین دژ یافته است به دنبال چشمه رویین تن ساز میرود و درون چشمه میرود و رویین تن میشود ولی چون چشمان خود را بسته بود چشمانش رویین نمی‌شوند

پس از بازگشت به ایران اما گشتاسب از وعده خود سر باز می‌زند و حکومت را به اسفندیار نمی‌دهد و بهانه میآورد که رستم و زال تنها نگرانی او هستند چون از پادشاهی گشتاسب حمایت نکردند ، اسفندیار را به جنگ با آنها میفرستد
اسفندیار روی ترش کرده می گوید از خیر تاج وتخت گذشته و غلامی پدر او را کافی است. اما گشتاسپ که کمر به قتل و نابودی اسفندیار بسته، این کار او را خیره سری نامیده اینبار فرمان میدهد که به سیستان رفته و رستم را دست بسته بیاورد.
پس از کشمکش های فراوان جنگ رخ میدهد ،در روز جنگ هر دو قرار می گذارند که نبرد تن به تن کرده و از کشته شدن لشگریان خود داری کنند دو تن بر بالای کوه رفته و در آنجا به نبرد بر می خیزند، نبرد طولانی شده زواره نگران رستم می شود. زواره بر سپاه اسفندیار می خروشد. جنگی در گرفته دو فرزند اسفندیار به دست زواره و فرامرز کشته می شوند. خبر به اسفندیار رسیده رستم را نکوهش می کند و از آن پس بر او تیر باران می نماید.
رستم و رخش در حد مرگ مجروح می شوند. رستم بر بالای کوه گریخته از اسفندیار امان می خواهد. اسفندیار تا فردا سحر به او امان میدهد. رستم رخش را کول کرده با خود به ایوان خویش می برد. زال از درمان عاجز شده و با آتش زدن پر سیمرغ او را فرا می خواند. سیمرغ زخم های رخش و رستم را مداوا کرده و به راز کشتن اسفندیار را بر ملا می سازد. اما می گوید اگر رستم اسفندیار را که نظر کرده زردشت است، بکشد بخت از او باز میگردد. دگر روز رستم به نبرد بر می خیزد هرچه اصرار می کند باز اسفندیار را سر سازش نیست. پس با تیری که سیمرغ چگونگی ساختنش را گفته بود بر چشمان اسفندیار زده او را بر زمین می زند
اسفندیار در دم آخر رستم را فراخوانده او را نصیحت کرده و سرپرستی پسر خود بهمن را به او می سپارد. رستم با وجود مخالفت زواره می پذیرد.
پشوتن برای اسفندیار تابوتی گرانقدر ساخته او را به بلخ می برد. همگی گشتاسپ را نکوهش کرده و از سر او می بینند. پشوتن همگی را آرام می کند بهمن در نزد رستم مانده و مهارت های جنگی میآموزد و در هنگام جوانی به نزدگشتاسپ فرستاده شده گشتاسپ او را اردشیر نام مینهد.
رستم پس از کشتن اسفندیار به نفرینی که سیمرغ نوید داده بود دچار میشود و بدست برادر خود شغاد کشته میشود و در زابل به خاک سپرده میشود
در این بین گشتاسب میمیرد و پادشاهی به بهمن میرسید
بهمن پادشاهی بسیار نالایق بود و به خاندان زال حمله میکند و در این جنگ به نفرین زال دچار میشود و سیه بخت میشود
پس از بهمن دخترش همای چهرزاد به پادشاهی می‌رسد
همای که از بهمن باردار بود به هنگام زایمان بچه را مخفی میکند و دستور میدهد فرزند را در گهواره ای نهاده که تمام با با مشک و گلاب و عنبر خوش بو شده بود. دستور میدهد تمام گهواره را با قیر اندود می کنند و آن گهواره را پر از جواهرات و گهر های گران قیمت می کنند و به بازوی بچه نیزدستبند ی از گوهر شاهوار می بندند و نیم شب صندوق را آب فرات می اندازند.
فرزندش داراب در خانه ی یک رخت‌شور بزرگ میشود ولی در جوانی به جنگ آوری بزرگ تبدیل می‌شود و در یک نبرد در حمله ی روم به مرزهای ایران ، سپاه روم را شکست میدهد و پس از اعلام وجود به پادشاهی ایران می‌رسد، مادر خود را می‌بخشد و بر تخت پادشاهی مینشیند
داراب در ابتدای حکومتش در دفاع از حمله ی تازیان عرب آنها را شکست میدهد
در جنگ بعدی به روم حمله میکند و پس از شکست دادن روم با دختر پادشاه روم ازدواج میکند ولی وقتی دختر پادشاه روم بیمار میشود آن را به نزد پدرش میفرستد ، دختر پادشاه روم باردار بوده و پسری بنام کوروش بدنیا می آید ، کوروش ولیعهد روم میشود
داراب ازدواج دیگری میکند و پسری به دنیا میآید بنام دارا
داراب پس از ۱۲ سال میمیرد و دارا بجای او پادشاه میشود
دارا نادان بوده و زبانی تند داشته و به بزرگان بی احترامی می‌کرده
از طرفی پادشاه روم میمیرد و کوروش به پادشاهی می‌رسد و (ارسطو) را وزیر و راهنمای خود میکند
کوروش ابتدا مصر را فتح میکند ، سپس به ایران حمله میکند و در چهار نبرد پیاپی ایران را شکست میدهد ، دارا میگریزد ولی در راه مشاور و خزانه دار دارا به طمع گرفتن جاه و مقام از کوروش، دارا را کشته و خبر به کوروش می برند. کوروش به سرعت بر سر دارا حاضر می شود. دارا از او میخواهد با دختر او روشنک ازدواج کند و کوروش را نصیحت فراوان می کند و می میرد. کوروش برای او مراسم باشکوهی گرفته و در مقابل محل دفن او مشاور و خزانه دار او را بردار می کند، تا رسم شاه کشی را براندازد

کوروش چون بر تخت پادشاهی می نشیند. همسر و دختر دارا را از اصفهان به استخر آورده و با دختر دارا روشنک ازدواج می کند.سپس راهی کشور هند می شود درآنجا پادشاهی بود کید نام. کید یک شب خوابی شگفت دیده با خوابگذاران خود در میان می گذارد. همه از تعبیر آن عاجز می شوند. به کید خوابگزار مشهوری به نام مهران را معرفی می کنند. مهران خواب او را آمدن کوروش برای گرفتن کشور هند تعبیر می کند و تنها راه رهایی را سپردن چهار گنج شگفت انگیزی خویش به کوروش می داند. اول دختر کید، که چهره ای چون بهشت دارد. دوم، فیلسوفی که رازهای بسیار می داند. سوم، پزشکی که درمان دردها می شناسد و چهارم قدحی که هرچه از آن بنوشی، آب آن کم نمی شود. کوروش با لشگر عظیم به کشور هندوستان می آید و فرستاده ای می فرستد و خواستار تسلیم شدن کید می شود. کید در پاسخ چهار گنج خود را به کوروش عرضه می کند. کوروش پس از آزمودن این هدایا آنها را می پذیرد، و به سرزمین کید حمله نمی کند
سپس به قنوچ هند لشگرکشی میکند و آنجا را فتح میکند
سپس به مصر میرود و با پادشاه مصر صلح میکند
سپس به حجاز میرود و حجار را فتح میکند
سپس به حبش میرود و در آنجا نبردی سخت صورت میگیرد ، مردمان حبش سیاه پوست و چشم قرمز بودند که بجای گرز و شمشیر ، استخوان در دست داشتند و بیشتر سپاه کوروش می‌میرند ولی در انتها کوروش پادشاه آنها را میکشد ، پس از آن به شهر نرمپایان حمله میکند و نبردی سخت تر آنجا دارد ولی پیروز میشود
پس از آن به کوهی که در شهر بعدی بود میرود و اژدها را با حیله میکشد ، سپس به شهر هروم می‌رسد که تمام ساکنان زن بودند ، کوروش به سرکرده زنان نامه ای نوشته و قصد خود را تنها دیدن شهر می گوید لذا مجوز ورود یافته و شهر را می بیند و پس از گرفتن هدایا و گنج بسیار ازآنها به سمت کشور مغرب می رود. شهری می بیند که مردمانش هم سرخ روی و زرد موی به او نشانی آبگیری میدهند که خورشید بدانجا میرسد در آبگیر ناپدید شده و مکان تاریکی هویدا می شود که آب حیوان یا همان آب حیات را درخود پنهان دارد. کوروش به سمت آبگیر میرود وارد شهری نزدیک آن آبگیر میشود.
گروهی از سپاهیان خود را بر میگزیند و همراه یک بلد راه که حضر نام دارد و بزرگ و سرکده مردم آن شهر است با خود می برد. کوروش به خضر دو گوهر را نشان میدهد که در هنگام برخورد با آب در شب تیره چون خورشید می درخشند. یکی را خود بر می دارد و دیگری به خضر میدهد. راهی می شوند. در تاریکی همدیگر را گم می کنند. خضر به آب حیات می رسد و جاویدان میشود و کوروش از طرف دیگر دالان در روشنایی سر در می آورد. در آنجا کوهی قراردارد و مرغانی که در بالای آن لانه کرده اند. پس از یک پرسش و پاسخ مرغان از او می خواهند به تنهایی بر نوک کوه برود. کوروش چنین می کند درآنجا اسرافیل را می بیند که با صور خود که منتظر فرمان یزدان برای نواختن آن است. اسرافیل کوروش را به دوری از دنیا پرستی و آز نصیحت می کند. کوروش از کوه پایین آمده راه تاریک را در پیش میگیرد.
بعد از گذر از تاریکی به شهری می رسد. مردمان شهر به کوروش ناله کرده که قومی هستند یاجوج و ماجوج با چهره هایی مانند حیوان وحشی و دندانهای مانند گراز که سر و روی و تن آنها پوشیده از موی است. این قوم هر سال بدانها حمله برده محصول آنها را غارت می کنند. کوروش پس از تفکر بسیار با کمک آهنگران و سازندگان اقوام مختلف دیواری ازآهن و مس و سنگ بین دو کوه بنا می کند تا مانع حمله قوم یاجوج و ماجوج شود.
از آنجا راهی شده یک ماه می گذرد تا به کوهی می رسند. کوهی از لاژورد که بر بالای آن خانه ای است از یاقوت زرد که از قندیل های بلور ساخته شده و در دل چشمه ای از آب شور است.در کنار آن چشمه، دو تخت زرین است که درآن جنازه ای قرار دارد که بدن انسان و سر گزار دارد. که بالای سر آن گوهر سرخ رنگی بجای چراغ است که همه جا را روشن کرده و سراسر خانه از گوهر پوشیده شده است. هنگامی که میخواهند دست برده و گوهرها را بردارند از چشمه ندایی در می آید و به کوروش می گوید که با این کار زندگی او کوتاه شده و بخت شاهی از او باز میگردد. کوروش هراسان می گریزد. از راه بیابان به شهری می رسد مردم همه به استقبال او می روند زیرا تا کنون کسی بدین شهر نیامده بود.
کوروش از شگفتی آن شهر می پرسد و آنها نشان درختی می دهند که میوه اش پیکر مرد و زن است در روز مرد گویا می شود و در شب زن گویا و بویا می شود. کوروش همراه خود مترجم هم می برد. نزدیک درخت آوای می شوند، کوروش می پرسد، درخت چه میگوید. مترجم میگوید، درخت خبر از مرگ زودهنگام کوروش می دهد. بدان سرعت که حتی کوروش دیگر نمی تواند، مادر و خویشان خود راببیند. از آنجا به چین لشکر می کشد و با نامه از فغور چین می خواهد که با هدایا و گنج فراوان به رسم خدمتگذاری نزد او آید و گرنه با لشگر اسکندر مقابل می شود فغور پذیرفته با گنج فراوان به نزد اسکندر می آید. کوروش ضمن پذیرش هدایای او، فغور را ستایش می کند از انجا به سمت سند رفته با باقی مانده و طرفداران فور هندی نبرد کرده همه را می کشد و زنان و کودکان را اسیر می سازد و به شهر بابل باز می گردد. از مرگ خود آگاه شده نامه ای به ارسطو می نویسد و از او می پرسد چه کند تا پس از مرگش ایران از حمله اقوام در امان باشد. ارسطو به او می گوید کشورهای فتح شده را به بخش های کوچک تقسیم کرده و هر بخش را به امیری بسپارد کوروش چنین کرده و می میرد
بعد از کوروش از نوادگان آرش به نام اشکانیان به مدت دویست سال در ایران به صورت ملوک الطوایفی حکومت کردند و ایران پادشاهی متمرکزی نداشت. این اندیشه کوروش برای در آمان نگاه داشتن ایران بود.
اولین پادشاه اشکانی اشک بود و نفر دوم شاپور و سپس گودرز، اورمزد، آرش ، بهرام که او را اردوان بزرگ می نامیدند که از شیراز تا اصفهان پادشاهی او بود و بابک از خدمتگذاران اردوان که اصطخر محل حکومت او بود.
نخستین دشمنان اشکانیان، سلوکیان در غرب و سَکاها در شمال بودند. اما رفته رفته و با گسترش قدرت آنان به سوی غرب، این دولت وارد ستیز با پادشاهی ارمنستان و در نهایت یک رقابت طولانی با رومیان شد. جمهوری و سپس امپراتوری روم و اشکانیان بر سر مسائل متعددی، از جمله انتخاب پادشاه ارمنستان با یکدیگر به رقابت میپرداختند. ایرانیان در سال ۵۳ پیش از میلاد به طرز تحقیرآمیزی مارکوس کراسوس را در نبرد حران شکست دادند و در ۴۰–۳۹ پیش از میلاد، بخشهای وسیعی از قلمروی آسیایی رومیان را فتح کردند؛ اما با ضدحمله مارک آنتونی، این مناطق مجدداً به زیر فرمان روم درآمدند. زد و خورد میان ایران و روم در سدههای بعد و تا پایان دوران ساسانی ادامه پیدا کرد. هرچند، سرانجام این جنگهای داخلی بود که زمینهساز ضعف و زوال اشکانیان را فراهم ساخت که منجر به شورش اردشیر بابکان، فرمانروای اصطخر در پارس، گردید. اردشیر در ۲۲۴ میلادی اردوان پنجم را شکست داد و با ورود به تیسفون، پایان دولت اشکانی را رقم زد. دولت اردشیر، شاهنشاهی ساسانی، برای بیش از چهار سده بر ایران و بخشهای وسیعی از سرزمینهای اطراف فرمان راند، تا اینکه در میانههای سده هفتم میلادی توسط مسلمانان از بین رفت.
با وجود سقوط دولت اشکانی در ایران دودمان اشکانیان همچنان در قالب اشکانیان ارمنستان، اشکانیان ایبری و اشکانیان آلبانیای قفقاز تا قرن‌ها بر منطقه قفقاز حکومت می‌کردند.

هنگامی که دارا می میرد از او فرزندی به نام ساسان می ماند، که به هندوستان میگریزد. تا چهار نسل فرزندان او را ساسان می نامند. تا چهارمین فرزند که نزد بابک به چوپانی مشغول می شود. بابک یک شب خواب می بیند که ساسان بر مستند پادشاهی نشسته است. صبح هنگام او را از چوپانی فراخوانده و ارج و قرب می کند و دختر خود را به همسری او در می آورد. از این ازدواج فرزندی بدنیا می آید که اردشیر نام می نهند. او بسرعت فنون سوارکاری و رزم می آموزد و او را اردشیر بابکان می خوانند.
اردشیر در بغداد بر تخت پادشاهی می نشیند و سلسله ساسانیان از اینجا آغاز میشود
اردشیر همت به آبادانی کشور نهاده و همه را بر آن می دارد که فرزندان پسر خود را فنون رزم و سوار کاری بیاموزند. سپس اردشیر بزرگان کشور و مردمان خود را اندرز می گوید و در سن هفتاد و هشت سالگی پادشاهی را به شاپور می سپارد.
شاپور پسر اردشیر بر تخت پادشاهی می نشیند و بزرگان، موبدان و بخردان را جمع کرده و برنامه پادشاهی خود را به همگان اعلام می کند و خردورزی و داد را سرلوحه کارهای خود قرار میدهد. یادآور می شود که همان راه و رسم اردشیر بزرگ را پی خواهد گرفت. خبر مردن اردشیر در سراسر گیتی پراکنده می شود قیصر روم موقعیت را مناسب دیده لشگری عظیم از قیدافه برای گرفتن ایران زمین راهی می کند. جنگ بزرگی در می گیرد و از دو طرف بیشمار از سپاهیان کشته می شود.
جنگ به نفع ایران پیش می رود قیصر روم سفیری را فرستاده و می خواهد در مقابل پرداخت باج و خراج  از طرف روم، شاپور از جنگ صرفنظر کند.شاپور پذیرفته و قیصر روم باجی گران برای شاپور می فرستد. شاپور از آن پس به آبادانی و توسعه کشور می پردازد. همراه خود برانوش معمار رومی را می برد. از مرز روم به اهواز می رود و شهر بزرگ به نام شاپور گرد برپا می سازد. در جنوب سمنان شهری به نام خوریان بنا می کند که جایگاه اسیران رومی می شود. سپس به پارس رفته شهری آباد در آنجا بنا می سازد از آنجا به سیستان می رود و شهری بزرگ که محصول خرمای بسیار می دهد بنا می سازد.
این شهر در ادامه آبادانی است که پدر او اردشیر انجام داده بود.سپس به شوشتر باز می گردد و برانوش دستور می دهد که بر روی رودخانه خروشان شوشتر پلی عظیم بنا سازد و برانوش پلی بسیار بزرگ می سازد  و شاپور نیز در مقابل پاداش درخوری به او می دهد. در سن سی دو سالگی شاپور حس می کند که زمان مرگ او فرارسیده پسر خود اورمزد را نزد خود خوانده و نصیحت فراوان بدو کرده و تاج و تخت را به او می سپارد و خود از جهان رخت می بندد.
پادشاهی اورمزد یکسال و دو ماه بود. چون بر تخت پادشاهی می نشیند سراسر کشور را صلح و آشتی برقرار می سازد به نحوی که میش وگرگ در کنار هم آب میخورند. سپس با نامور بخردان و بزرگان زبان به سخن گشاده و آنها را به عدل و داد و خرد ورزی نصیحت می کند. از آنها می خواهد که از آز و زیاده خواهی روی برگردانده و به رادمردی بر زیردستان وصیت کرده راه و روش شاپور اردشیر را پیش میگیرد. اورمزد پس از مدت اندکی پادشاهی از زمان مرگ خود مطلع شده پسر خود بهرام را به نزد خویش فرا می خواند و به نصیحت فراوان می کند.
به او می گوید که هیچگاه گرد دورغ نگردد. چاپلوسان، سخن چینان و بی دانشان را گرد خود جمع مکن. همواره با افراد خردمند مشورت کن. بدنبال آز و زیاده خواهی نرو. در کارها نه سستی کن و نه تندی و همواره راه میانه در پیش گیر. به تمجید ها و دوستی های دشمنان دل مبند. خرد و داد را سر لوحه کارهای خود قرار ده. هیچگاه پیمان شکن نباش و همواره بخشندگی به زیر دستان پیشه کن. بعد از این نصایح اورمزد جان به جان آفرین تسلیم کرده و تاج و تخت به بهرام می سپارد.
مدت پادشاهی بهرام نوزده سال بود. او تا چهل روز عزا دار پدر بود. موبدان موبدان به نزد بهرام رفته و پس از یک هفته تلاش و صحبت با بهرام او را راضی می کند که بر جای پدر تاج بر سر نهد. بهرام بهرام پس از نشستن بر تخت شاهنشاهی به رسم بزرگان و پادشاهان قبل خود بخردان و بزرگان را جمع می کند. بهرام آنها را به دانش آموزی و آموختن فرهنگ فرا می خواند. بهرام نشانه توانگری را راد مردی دانسته، تن آسانی را میوه شاد دلی می داند. مردمان را به کوشش و تلاش برای ایجاد اندوخته دعوت کرده و آنها را از آز و مال پرستی برحذر میدارد. پس از اینکه پادشاهی اش به نزدیک بیست سال می رسد. از جهان رخت بر می بندد.
پس از آن پادشاهی به شاپور رسید ،چون شاپور کودکی بیش نبود موبد خردمند و شایسته ای به نیابت از او بر تخت می نشیند.همگی از دانش و خرد او شگفت زده می شوند،شاپور در دانش وفرهنگ آموزی گوی سبقت از استادان خود ربوده در هفت ساگی به رزم وکمان روی آورده در هشت سالگی به میدان آمده چوگان می آموزد. چون شاپور به بیست و شش سالگی می رسد لشگری ۱۲ هزار نفری آماده کرده به نبرد با طائر می رود. طائر در جنگ شکست خورده به یمن عقب نشینی می کنند و در قلعه پناه میگیرد.شب هنگام مالکه طائر و بزرگان را شراب بسیار داده همگی مست می شوند و سپس دروازه بر ایشان می گشاید. شاپور وارد قصر شده بسیاری از آنها را می کشد. سحرگاه در میدان قلعه برتخته نشسته در ابتدا طائر را گردن زده دو کتف او را می دوزد. سپس تمامی عرب های اسیر را کتفهایشان را به هم می دوزد و زین پس اعراب او را ذوالاکتاف لقب نهادند.
روزی شاپور تصمیم می گیرد در هیبات بازرگان به روم و نزد قیصر رفته و از وضعیت آنجا مطلع شود. موضوع را فقط به موبد موبدان می گوید و کشور را بدو می سپارد.
همراه با ده کاروران راهی روم می شود. خود را بازرگانی ایرانی معرفی کرده به دربار قیصر روم می رود. در دربار ایرانی حضور داشته، شاپور را شناخته به قیصر خبر می دهد. قیصر شاپور را دستگیر کرده در پوست خری می اندازد و در اطاقی زندانی می کند. سپس با لشگریان خود به ایران حمله می برد ایرانیان بدون شاه و بدون اطلاع از نبود او پراکنده شده شکست سنگینی می خورند. استخر به دست قیصر افتاده بسیاری از ایرانیان مسیحی می شوند. از آنطرف نگهبان شاپور در روم زنی است ایرانی. او شبانه شاپور را از پوست خر نجات میدهد.شاپور به ایران آمده به روستایی پناهنده می شود.
شاپور آن مرد روستایی را همراه با نگین خود نزد موبد موبدان می فرستد. موبد موبدان با دیدن نگین به دیدار شاپور آمده و دیگران مطلع می کند. همگی بر گرد شاپور جمع می شوند. لشگری گران آماده کرده شبانه به استخر شبیخون می زنند و قیصر را همراه با هزار و دویست تن از بزرگان رم اسیر می سازند.
شاپور لشگری بزرگ گرد آورده و راهی روم می شود. برادر قیصر به نام یانس با لشگری بزرگ به مقابله برمی خیزد.
پس از نبردی سهمگین سپاه روم شکست می خورد. یانس می گریزد و شاپور تمام روم را فتح کرده بیشمار از رومیان می کشد
از پادشاهی شاپور پنجاه سال نگذشته بود که مرد خوش بیانی از چین به نام مانی آمده ادعای پیغمبری می کند. در دربار شاپور در مجادله و گفتگو با موبدان زردشتی ناتوان شده و شاپور دستور کشتن او را می دهد. هفتاد و اندی سال از پادشاهی شاپور میگذرد و او از زمان مرگ خود مطلع شده دبیر را پیش خوانده و برادر خود اردشیر را به جایگزینی خود انتخاب می کند. و سفارش می کند که بعد از اردشیر فرزند پسر خود شاپور، پادشاه ایران خواهد بود.
پادشاهی اردشیر دوازده سال بود. اردشیر بر تخت شاهی نشسته و این تخت را امانتی می داند تا پسر برادرش شاپور بزرگ شده و تاج و تخت رابدو سپارد. اردشیر دیگران را به دادخواهی و مدارا با جهان و دوری جستن از نبرد و جنگ سفارش می کند. اردشیر ده سال حکومت کرده و در این ده سال از کسی خراج و مالیات نمی گیرد. و با رسیدن شاپور شاپور به دوازده سالگی او را بر تخت پادشاهی می نشاند.
پادشاهی او پنج سال و چهار ماه بود. چون شاپور سوم به جای عموی خود بر تخت می نیشیند جهان را به پرهیز از دورغ گویی و گوش فرادادن به سخنان افراد اندیشمند نصیحت می کند. چون پنج سال و چهار ماه از پادشاهی او می گذرد روزی با همراهان خود به شکارگاه می روند. فراوان شکار می کنند. در شکارگاه چادر زده و شب در آنجا می خوابد. شب هنگام طوفان سختی در گرفته ستون چادر رها شده بر سر شاه می خورد و شاه درجا می میرد.
یزد گرد چون بر تخت شاهی می نشیند به رسم پادشاهان گذشته بزرگان، بخردان و مردم را به داد و دهش و راستی نوید می دهد. اما چون پایه های پادشاهی اش محکم می شود روشی دیگرگونه پیش میگیرد. خردمندان در نزد او خوار می شوند. ظلم و ستم پیشه می کند و از مهر و داد دور می گردد. و همه از دور او پراکنده می شوند. چون هفت سال از پادشاهی اش می گذرد در اول فروردین فرزند او بدنیا می آید که او را بهرام نام می نهند. ستاره شناسان و اندیشمندان اختر او را نیک دانسته و در طالع او پادشاهی هفت کشور را می بینند
سراسر کشور موبدان و بخردان و دانشوران می آیند و یزدگرد تربیت فرزند خود را به منذر و نعمان دو اندیشمند از دیار تازیان سرزمین یمن می دهد. منذر در طی هیجده سال چنان از بهرام نگهداری کرده و در تربیت او می کشد که در آن دیار از نظر دانش و خرد و جنگاوری و رزم آوری و شیوه پادشاهی کسی را یارای هماوردی با اونیست
چند سالی میگذرد و یک روز از بینی شاه همچون ابر بهاری خون جاری می شود. پزشکان درمان آنرا رفتن در کنار دریاچه سو و عبادت و پوزش از کردگار می دانند. یزدگرد چنین می کند و در کنار دریاچه خون بینی او درمان می شود. یزد گرد به محض اینکه بیماری اش درمان می شود، مغرور شده و این را از درایت و تقدیر خود می داند. درجا اسب دریایی بزرگی از دریاچه خارج شده به طرف شاه حمله می کند. شاه در کنار او قرار گرفته و او را آرام می سازد. زمانی که می خواهد لگام بر او بزند. اسب خشمگین شده با ضربه لگدی شاه را در دم میکشد و خود به دریاچه فرو می رود
بهرام یک ماه در سوگ پدر می نشیند. سپس منذر و نعمان به طرفداری بهرام بر ایران زمین می تازند و شروع به غارت کشور می کنند. این یورش و غارت به حدی می رسدکه کشور دچار هرج و مرج می شود. ایرانیان به منذر نامه نوشته و خواستار مذاکره می شوند. همزمان سفیری را نیز نزد منذر می فرستند. منذر سفیر را نزد بهرام می فرستد. فرستاده از هیبت و هوش و خرد بهرام شگفت زده شده مقرر می شود بهرام نزد ایرانیان بیاید و سخن بگوید. بهرام به مجلس ایرانیان رفته و سخرانی تاثیرگذاری کرده و در پایان شرط تعیین پادشاهی را برداشتن تاج از میان دو شیر قرار می دهد و همگی پذیرفته و بهرام در آزمون سرافراز بیرون آمده پادشاه ایران می شود.
پادشاهی بهرام گور شصت و سه سال بود. بهرام چو بر تخت شاهی نشست. بزرگان و اندیشمندان را جمع می کند. به عدل و بخشش پند و اندرز داد. هر آنکس که از درگه یزدگرد به بیداد رانده شده بود. فراپیش خواند. به هر بزرگی خلعت و امول بسیار داد. سپس با اندیشمندان و بزرگان خویش گفت. هرآنکس که فرمان او را بپذیرد و به وفاداری او پیمان کند. نزد او گرامی است و پاداش نیکوی خواهد داشت.
داستانهای شکارگری و میگساری بهرام و دوری او از امور حکومت و کشور چنان در رم و چین و هندوستان می پیچد. که همه چشم طمع به کشور ایران می اندازند و برای حمله به ایران از چین و ختن و از رم لشگر آماده می شوند. از ترس این لشگریان دشمن، موبدان به نزد بهرام رفته و با او به تندی صحبت کرده او را نکوهش می کنند. بهرام چون از حمله خاقان چین آگاه می شود. پنهانی لشگری بزرگ آماده کرده و تمامی بزرگان و اندیشمندان را جمع میکند. برادرش نرسی را به جای خود گذارده با لشگر به سوی آذرآبادگان می رود. موبدان و مردم فکر می کنند بهرام گریخته از ترس حمله خاقان برای او نامه نوشته و پیشنهاد خراج به او میدهند.

خاقان پذیرفته به مرو می آید و منتظر خراج می شود. از آن سو بهرام از آذرآبادگان پنهانی لشگر را از مرز شمالی به سرعت به طرف مرو می آورد. به خاقان چین که با خیال راحت در حال شکار است،حمله برده او را اسیر کرده و تمامی سپاه او را قتل و عام می کند. بزرگان توران پیش آمده درخواست بخشش می کنند. بهرام می پذیرد با نشانه های به نام میل، دیواری مرز را مشخص کرده فرد معتمد و خردمند به نام شِمر را شاه توران می کند. خبر به نرسی می رسد و شادمان می شود. موبدان و مردم با شنیدن خبر نزد مرسی شده و از او می خواهند نزد بهرام وساطتت کند. تا بهرام از آنها کین به دل نگیرد. نرسی همین می کند و بهرام آنها را می بخشد. بعد از آمدن به ایران زمین، برادر خود نرسی رابه فرمانروایی خراسان می فرستد و سپس فرستاده قیصر را نزد خود می خواند.

مجادله ای علمی بین فرستاده قیصر و موبد موبدان انجام می شود. موبد موبدان سرافراز بیرون می آید. سپس بهرام بزرگان و لشگریان را جمع کرده همگی را پند و اندرز می دهد و به داد و دهش دعوت می کند. به او خبر می دهند که شنگل شاه هند راه جفا و ستم پیش گرفته است. بهرام نامه ای تند برای شنگل شاه هند نوشته، ضمن راهنمایی کردن او به عدل و بخشش درخواست خراج می کند. خود بعنوان فرستاده، نامه را نزد شاه هند می برد. شاه از نامه ناخشنود شده بر بهرام خشم گرفته قصد جان او می کند. بهرام او را به آرامش خوانده و می خواهد او را با کُشتی گرفتن با پهلوانان هند بیازماید. چنین می شود و بهرام پهلوان هند را با یک فن بر زمین می زند. سپس در نخیرگاه هنگام شکار خوش می درخشد. شاه هند شیفته او شده به او پیشنهاد ماندن در هند می دهد.

بهرام نمی پذیرد سپس کَرگ نامی را که دیو هیبت است و اژدهای مخوفی را که خواب و خور از مردمان گرفته را نابود می کند. شاه برای نگهداشتن او پیشنهاد ازدواج با یکی از دخترانش را میدهد. بهرام پذیرفته و با سپینود ازدواج می کند. بهرام با همراهی دختر شاه هند زمانی که شاه در نخجیرگاه خود است، گریخته و به ایران زمین می رود. شاه هند آگاه شده از پس آنها می رود اما چون آگاه می شود بهرام شاه ایران زمین است. خوشحال شده بدانها خشم نمی گیرد. بهرام نیز خراج هند را می بخشد. بهرام به ایران زمین می آید از زمان مرگ خود آگاه است. تمامی خراج را به دهقانان و درویشان بخشیده و پس از سپردن تاج و تخت به یزدگرد پسر خود، جان به جان آفرین تسلیم می کند.
پادشاهی او هیجده سال بود. یزدگرد بر جای پدر خود بهرام گور بر تخت زرین می نشیند. بزرگان و لشگریان را جمع کرده همه را به داد، نیکویی، خردورزی و دوری جستن از آز و طمع و رشک نصیحت می کند. یزدگرد جهان را به عدل اداره کرده و کشور را در امنیت و آرامش نگه می دارد. سپس از زمان مرگ خود آگاه شده پسر خود قباد را بر جای خود می نشاند.
پادشاهی او چهل و سه سال بود. چو بر تخت شاهی نشست مهان و بزرگان همه پند کرد به بخشایش ودانش و راستی. قباد مقر پادشاهی را از استخر به تیسفون می آورد.کسری پسر او بزرگ شده و فردی لایق و توانمند میگردد. شهر ها و آبادانی های بسیار می سازد و شهر مدائن را پایه گذاری می کند و از خود جسارت و توانمندی های زیادی نشان می دهد. در زمان او مرد دانش افروز و گرانمایه ای به نام مزدک می آید و نگرشی جدید از دین زرتشت ارائه می کند بر مبنای مساوات برای همه تا حدی که داشتن زن و همسر را هم به صورت اشتراکی می کند. قباد به دین او میگراید اما کسری چنین نمی کند. مزدک از نپوستن کسری به دین خود ناخشنود است و مزدگ اینرا به قباد می گوید.قباد از کسری می خواهد که به دین مزدک بگراید. کسری مهلتی پنج ماهه می خواهد تا اگر ترفند و اشتباه مزدک را مشخص نکرد خود به دین او بگراید. کسری بزرگان و روحانیون دین زردشت را از سراسر ایران فراخوانده و دین مزدک را بررسی می کند. پس از پنج ماه با مناظره و استدال ثابت می کند که اندیشه مزدک ماحصلی جز فروپاشی و از بین رفتن مملکت و پادشاهی ندارد. قباد بر مزدک خشم گرفته و او و یارانش رابه کسری می سپارد. کسری مزدک و صد هزار از یارانش را همگی بر دار می کند. قباد به سن هشتاد سالگی رسیده و از زمان مرگ خود مطلع می شود. قباد طی نامه ای کسری را جانشین خود اعلام می کند. قباد می میرد و کسری مراسم باشکوهی برای او برگزار می کند در پایان مراسم موبدان نامه قباد را خوانده و کسری بر جای او می نشیند از این به بعد او را انوشیروان می خوانند.
انوشیروان شیوه و روش مالیات و خراج گیری از زیردستان را به سبک دوره قباد برگردان و سهم شاهی را از یک چهارم به یک دهم تغییر داد.سپس با تدبیر و خرد مشاور خود بابک لشگری عظیم و بزرگ ساماندهی کرد که رشک شاهان هند، روم و چین شد.سپس نوشیروان تصمیم گرفت که بر گرداگرد پادشاهی خود سرکشی کند. پس لشگری عظیم و بزرگ آماده کرد و به راه افتاد.
انوشیروان را خداوند پسری داد که نوشزاد نام کردند که چون پسر بزرگ و شد و پهلوان به جای دین زردشت دین مادر که مسیحی بود بر گزید. انوشیروان او را در جندی شاپور دور از پایتخت به حصر کرد. چندی بعد انوشیروان در اردن بیمار می شود و در بستر بیماری می افتد خبر به نوشزاد می برند که پدر تو مرده و الان نوبت توست. نوشزاد در جندی شاپور به ادعای پادشاهی بر می خیزد و لشگری از مسیحیان درست می کند و قصد پایتخت می کند از آن طرف خبر به انوشیروان می برند.
انوشیروان نامه ای نزد رام برزین فرمانده سپاهیان خود نوشته از او میخواهد به نبرد نوشزاد برود و در صورت امکان او را زنده بگیرد. رام برزین از مدائن سپاه را به مقابله با نوشزاد می برد قبل از آغاز نبرد پیروز او را نصیحت می کند. نوشزاد نپذیرفته نبرد سختی در میگیرد و نوشزاد با تیر زخمی شده و می میرد.
روزی انوشیروان در تخت شاهی نشسته خبر می رسد که فرستاده ای از هند با هدایا و باج و خراج فراوان آمده است. شاه ایران او را پذیره می شود. فرستاده هندی پس از دادن هدایا، نامه ای از پادشاه هند را همراه با تخته شطرنج به انوشیروان میدهد. در نامه شاه هند از انوشیروان خواسته تا بگوید که بازی شطرنج چگونه است و نقش هر کدام از مهره کدام است اگر بتواند، شاه هند همچنان باج و خرج سالانه خود را میدهد.
در غیر این صورت دیگر باج و خراجی برقرار نخواهد بود. انوشیروان یک هفته زمان خواسته و بزرگان و اندیشمندان و موبدان را فرا میخواند، کسی نمی تواند راز این بازی را کشف کند. بوذرجمهر می آید داستان را شنیده و پس از چند روز تفکر راز بازی شطرنج را پیدا می کند. شاه فرستاده هندی را خواسته و بوذرجمهر در نزد شاه نحوه بازی شطرنج و جایگاه هر کدام از مهره ها را شرح میدهد و فرستاده هند شگفت زده می شود. پس از آن بوذرجمهر تخته نرد را طراحی کرده و نزد شاه ایران می برد. شاه ایران دو هزار شتر انواع هدایا آماده می کند همراه بوذرجمهر و تخته نرد نزد شاه هند می فرستد. به شاه هند می گوید که اگر شما بتوانید راز این بازی را کشف کنید این بار برای شما اگر نتوانید به اندازه این هدایا برای من هدایا می فرستید. بوذرجمهر همراه با فرستاده نزد شاه هند می رود.
شاه هند هفت روز فرصت میخواهد، اما نمی توانند راز بازی را کشف کنند. روز نهم بوذرجمهر نزد آنها آمده و وفای به عهد را می طلبد. آنها به ناتوانی خود اعتراف می کنند. بوذرجمهر شرح بازی می دهد آنها شگفت زده شده شاه هند دو هزار شتر بار همراه با خراج یکساله را برای نوشیروان می فرستد.
چون شاه انوشیروان به هفتاد و چهار سالگی می رسد در فکر و اندیشه جایگزین میگردد او را شش پسر است که از همه برگزیده تر و دانا تر هرمزد است. انوشیروان این موضوع را بوذرجمهر مطرح کرده از او می خواهد که با جمعی از موبدان توانایی و دانش و خرد هرمزد را بسنجد.
بوذرجمهر و بزرگان در مجلسی هرمزد را می سنجند و سوالهای فراوان می کنند و تمامی سوالها را هرمزد پاسخ درخور و شایسته می دهد. در پایان موبدان و بخردان نامه ای کرده و گزارش توانمندی و لیاقت هرمزد را به انوشیروان میدهند. انوشیروان هرمزد را به نزد خود خوانده پند و اندرز و فراوان نموده و وصیت های زیادی به او می کندو پادشاهی را به او می سپارد.
پادشاهی او ۱۲ سال بود. به رسم شاهان پیشین چون هرمزد بر تخت می نشیند، بزرگان و بخردان را جمع کرده و آنها را پند و نصیحت داده و منشور و برنامه کاری خود را اعلام می نماید. زمانی می گذرد و هنگامی که پایه های پادشاهیش محکم می شود از راه عدل و داد خارج شده و به بیدادگری می پردازد هر کسی که را نزد انوشیروان عزیز و محترم بود از بدلی از پیش روی بر میدارد. شخصی بود ایزدگشسب که همراه با موبد موبدان زردهشت، مشاوران انوشیروان بودند.
روزی هرمزد با بهانه واهی بر ایزدگشسب خشم گرفته او را بدون آب و غذا زندانی می کند. ایزدگشسب از موبد موبدان یاری می طلبد. زردشت با غذا نزد او می رود. کارآگاهان به هرمزد خبر می دهند خشم گرفته ایزدگشسب را می کشد. سپس مهمانی ترتیب داده و غذای زهرآلود به زردشت می دهد. زردشت خورده و در منزل خود می میرد. هر روز بر قساوت و سنگدلی هرمزد افزوده می شود. هر روز بر قساوت و سنگدلی هرمزد افزوده می شود این بار به سراغ بهرام آذرمهان می رود او را تهدید به قتل می کند. تنها راه گریز را بد گویی کردن از سیماه برزین نزد دیگر سپاهیان می داند.
بهرام آذرمهان پذیرفته و نزد شاه و سپاهیان از سیماه برزین بد گویی میکند. شاه هر دو را در زندان کرده سیماه برزین را می کشد. سپس به سراغ بهرام آذرمهان می رود. بهرام آذرمهان به شاه میگوید، اگر کشتن او بگذرد. او رازی بزرگ دارد، که برای او بیان کند. شاه شبانه او را به نزد خود خوانده تا راز را باز گوید. بهرام آذرمهان آدرس نوشته ای بر حریر در صندوقچه ای را می دهد که پدرش به یادگار گذاشته است. هورمزد گنجور را خواسته تا صندوقچه و پارچه از محل گنج بیاورد. درحریر پدر نوشته بود که پس از ۱۲ سال حکومت هرمزد به افول رفته و او کور و کشته می شود. این نامه تاثیری بزرگ بر هرمزد گذاشته و او منش و شیوه خود را به طرف عدل و داد تغییر میدهد.
جنگی میان بهرام و هرمزد صورت میگیرد که کشمکش آن کل سرزمین ایران و توران را در بر میگیرد و بسیار حیله ها و جنگ ها صورت میگیرد ، در انتها بهرام سکه هایی به نام خسروپرویز پسر هرمزد ضرب کرده همراه با دیبا و نامه برای هرمزد می فرستد.
هرمزد با دیدن سکه ها و با این تصور که پسر قصد جانشینی زودهنگام او را دارد، قصد جان خسرو پرویز می کند. خسرو توسط ندیمه خود آگاه شده از تیسفون گریخته به آذرآبادگان می گریزد خبر به میان یلان و بزرگان می پیچد بزرگان نزد خسرو رفته تا از جریان با خبر شوند. خسرو ماجرا را گفته و از ایشان پیمان یاری می خواهد همه یلان و پهلوانان با او پیمان کرده به طرف هرمزد می روند تا از او ماجرا را بپرسند .
از آن طرف هرمزد آیین گشسب را همراه با لشگری به طرف بهرام می فرستد تا یا او را به دوستی با شاه راضی کند یا با او نبرد کند. در راه آیین گشسب توسط نوکر خود کشته می شود. هرمزد چون از این ماجرا آگاه می شود در قصر پادشاهی گوشه عزلت گزیده و درها را می بندد. این خبر در شهر می پیچد و گروه ها گروه از دور شاه پراکنده می شوند. گستهم و بندوی چون این می بینند. بر پای خواسته با گروهی از لشگریان به قصر می آیند تاج شاهی را از هرمزد ستانده و چشمان او را کور می کنند.
پادشاهی خسروپرویز سی و هشت سال بود. پس از اسارت پدر خسرو هرمزد و نابینا شدن او توسط گستهم وبندوی. آن دو سواری را به نزد خسرو پرویز فرستاده و او را از این وضع مطلع می کنند.خسرو شتابان به بغداد آمده و بر تخت شاهی می نشیند. بزرگان و اندیشمندان را جمع کرده و به همه نوید عدل و داد و راستی می دهد. سپس نزد پدر آمده اظهار بندگی و فرمانبرداری می کند و از پدر می خواهد دستور دهد که چه کنند. هرمزد سه آرزو دارد.
یکی آنکه هر روز صبح صدای خسروپرویز را بشنود و دیگر آنکه از پهلوانان و خردمندان افرادی را نزد او بگمارد تا برای او داستان های کهن را یاد کنند. سوم اینکه هرکسی را که او را نابینا کرده است را برابر نابینا کند. خسرو دو خواسته اول را می پذیرد اما خواسته سوم را نمی پذیرد.
سپس راه عدل و داد برگزیده و چهل و هشت هزار سرباز انتخاب کرده و هر دوازده هزار نفر را همراه با سران مربوطه به چهار نقطه کشور برای حفظ و سیانت کشور می فرستد. ۵ سال از پادشاهی او میگذرد.
خسروپرویز هنگامی که جوان بود و همچنان پدرش زنده بود دلباخته دختری بود به نام شیرین که بعد از حوادث گوناگون از او دور مانده بود.
پس از آرامش کشور زمانی تصمیم می گیرد به نخجیرگاه برود که در مسیر خانه شیرین بود. شیرین خود را آماده و آراسته می کند و در مسیر خسرو نزد او می آید و خسرو او را به مشکوی خود برده و به رسم و آیین شاهان، شیرین را به همسری خود در می آورد.
خسروپرویز اقدام به آبادانی و ساخت کشور می کند اول دستور ساخت طاق تندیس و سپس دستور ساخت ایوان مدائن را می دهد. نام و بزرگی و خدمات شاه شهره بزرگان و مردمان می شود و این منجر می شود شاه مغرور شده و از دادگری به بیدادگری و آزار زیردستان بپردازد.
این موضوع باعث خشم شده و فرخ زاد بزرگان و سپاهیان را گرد هم آورده و تصمیم می گیرند خسرو را از تخت برداشته و پسر بزرگ او شیرویه را جانشین او سازند. فرخ زاد، گراز را که محافظ مرز روم بود با خود همداستان می سازد. شاه از این موضوع مطلع شده برای گزار نامه ای می نویسد.نامه پادشاه به او کارگر نیفتاد. سپاهیان به سراغ شیرویه رفته و با همراهی او به کاخ خسرو می روند خسروپرویز را اسیر و زندانی کرده و شیرویه را بر تخت می نشانند.
شیرویه بر جای پدر خود خسروپرویز برتخت شاهنشاهی می نشیند. هرچند خسرو پرویز در زندان بود. اما بزرگانی که شیرویه را بر مسند قدرت نشانده بودند، از حضور او احساس خطر می کردند. زمانی از زندانی شدن خسروپرویز نگذشته بود که بزرگان و امیران لشگر مجددا به تحریک شیرویه پرداخته و رضایت او را برای قتل خسرو پرویز میگیرند. خسرو پرویز را توسط فرد بی اصل و نصب و زشت رویی به نام مهر هرمزد می کشند. پس از مرگ خسروپرویز شیرویه بر شیرین همسر خسرو چشم می بندد.
شیرین شرط موافقت خود را گرفتن مهمانی از بزرگان و مطرح شدن این موضوع در آن مهمانی مطرح می کند. شیرویه می پذیرد. در آن مهمانی شیرین ضمن نکوهش شیرویه و ابراز وفاداری به خسروپرویز با جام زهر خودکشی کرده ضمن اینکه جام شیرویه را هم آلوده می سازد شیرویه به محض نوشیدن جان به جان آفرین تسلیم می کند.
پس از این حادثه ، اردشیر و سپس فرایین بر تخت می‌نشینند ولی کشور متزلزل شده و برادر کشی رواج میابد و این بین تمام آثار اشکانیان نابود میشود و هر شخصی نام خود بر ایوانی نهاده و قلعه های اشکانی به طمع گنجینه های ایرانی نابود میشوند و هر شخصی سکه های اشکانی را ذوب کرده و بنام خود ضرب میکند و کشور دچار هرج و مرج میشود و این دو پادشاه با چند ماه اختلاف به قتل میرسند
کشور ایران بدون شاه می ماند تا دختری از خاندان ساسانیان به نام پوران دخت برتخت می نشیند.
پوران دخت در ابتدا انتقام مرگ اردشیر را از پرویزخسرو می گیرد ، اما خود بیمار می شود و می میرد و به جای او آزرم دخت بر جای می نشیند.
آزرم دخت چون به پادشاهی می رسد بزرگان و اندیشمندان را در مجلسی فرا خوانده و همه را به دادگری و رعایت رسوم آیین پیشینیان دعوت می کند. و از همه می خواهد با او هم پیمان شوند و از دستور او اطاعت کنند اما مدت پادشاهی اوچهار ماه بیشتر داوم نیاورده و او نیز می میرد.
پس از چندین جابه جایی در پادشاهان در نهایت بزرگان و اندیشمندان فرخ زاد سالار لشگر ایران زمین را بر تخت می نشانند. اما او نیز توسط ندیمان خود مسموم می شود و می میرد و پادشاهی به یزدگرد از خاندان ساسانیان می رسد.
پس از جابه جایی های متعدد و نبرد های زیاد بر سر قدرت بلاخره یزدگرد از نسل ساسانیان به قدرت می رسد. یزدگرد چون بر تخت پادشاهی می نشیند همه ی بزرگان و اندیشمندان را جمع کرده و به آنها دادگری و عدالت را نوید می دهد. اما زمانه برای یزدگرد خوب نمی گردد، از تازیان سپاهی گران به فرماندهی سعد وقاص به مرزهای ایران حمله می برد.رستم فرخزاد سالار لشگر ایران به مبازره بر می خیزد. نبرد دشواری در میگیرد سه روز به طول میانجامد. اما در نهایت باد سختی به طرف سپاه ایران می وزدو جنگ مغلوبه شده رستم فرخزاد به دست سعد وقاص کشته می شود.
خبر به یزد گرد می رسد با مشاوره بزرگان و اندیشمندان خود مشورت کرده و در نهایت برای آماده سازی لشگری بزرگ به سمت خراسان می رود تا به نبرد با تازیان برخیزدک در راه نامه ای به ماهوی سوری و مرزبانان خراسان می نویسد. یزدگرد به طوس می رسد ماهوی به پیشواز او می آید و از او استقبال می کند. اما از آنجاکه ماهوی خود رویای پادشاهی در سر دارد. توطئه چینی کرده برای بیژن حاکم سمرقند نامه ای نوشته و از او می خواهد بر علیه شاه ایران لشگر براند و با او همراه شود. ماهوی بیژن را وعده تخت شاهی می دهد.
پیروز وسوسه شده اما به جای خود برسام را با ده هزار سوار به مقابله با شاه ایران می فرستد. یزد گرد شکست خورده به آسیاب می گریزد و در آنجا بدست آسیابان کشته می شود. سپس ماهوی بر تخت می نشیند این کار باعث شورش بیژن می گردد. نبردی سخت بین ماهوی و بیژن در می گیرد و در آخر کار ماهوی و سه فرزند او همگی کشته می شوند.
حملهٔ اعراب به ایران یا اشغال ایران به دست مسلمانان به مجموعه حملاتی به امپراتوری ساسانی در قرن هفتم میلادی اشاره دارد که از سال ۶۳۳ میلادی در زمان خلافت ابوبکر شروع شد، در زمان عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، شد. این حملات همچنین باعث افزودن ایران به قلمرو خلافت اسلامی شد. اشغال ایران، سرآغاز فرایند تدریجی گرویدن ایرانیان به اسلام بود که چند قرن طول کشید. منابعی اشاره می‌کنند که اسلام آوردن ایرانیان باعث در امان ماندن از کشتار آنان و مانع پرداخت مالیات‌هایی که روستاییان توان پرداخت آن را نداشتند و بیشتر از درآمد محصولاتشان بود، می‌شد از میان حمله‌هایی که اقوام دور و نزدیک در طول تاریخ به خاک ایران کرده‌اند، حملهٔ اعراب بیشترین تأثیر را بر ایران گذاشت.
جنگ نهاوند مقاومت دولت مرکزی را در هم شکست، و از این زمان به بعد موانع پیشروی اعراب مقاومت‌های محلی بود که در برخی موارد شدید بودند. فتوحات اعراب به سمت شرق ادامه یافت. طی چند سال ولایت‌های دیگر ایران شامل اصفهان، ری، فارس، آذربایجان، ارمنستان ایران، سیستان و خراسان هم سقوط کردند. با این حال طبرستان و نیز گیلان تا یکی دو سده تحت سلطه اعراب در نیامد و افرادی از اشراف ایران در آنجا حکومت می‌کردند، چنان‌که احمد کسروی در بهار نوشته‌است:
«اوایل قرن سوم که دامنهٔ فتوحات اسلامی در آسیا تا حدود چین و در آفریقا تا سواحل بحر اطلس و در اروپا تا وراء جبل آلپ امتداد یافته بود و در پایتخت‌های اسپانیا و پرتغال به جای ناقوس صدای اذان مسلمین به اطراف طنین می‌انداخت، در قلل جبال سوادکوه آتشکده‌های دین زرتشت دایر و مشتعل بود و اسپهبدان هنوز کیش نیاکان خود را از دست نداده بودند.»
تورج دریایی استاد کرسی ایران باستان در دانشگاه کالیفرنیا، ارواین می‌نویسد: اعراب مسلمان در خوارزم کتاب‌های مغان را سوزاندند که کار عجیب و نامعمولی بود و واقعه‌ای معمول در تاریخ فتوحات اعراب مسلمان در ایران زمین به‌شمار نمی‌آید. فقدان کتاب‌های باستانی به زبان پهلوی به دلیل تغییر زبان علمی رایج در ایران پس از حمله اعراب و بلا استفاده ماندن کتاب‌های نوشته شده به زبان پهلوی است.

نویسندگان ایرانی از جمله محمد معین در مورد کتاب‌سوزی در جندی شاپور پس از اشغال ایران به دست اعراب، سخن رانده‌اند؛ از جمله، منابع اولیه تاریخی مورد اشاره همه این نویسندگان، کتاب مقدمه ابن خلدون است. زرین‌کوب در کتاب کارنامه اسلام (۱۳۴۸) کتاب‌سوزی اعراب در تیسفون را نفی می‌کند: «روایتی هم که گفته‌اند کتابخانه مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه‌است.» او نهایتاً در کتاب روزگاران (منتشره در سال ۱۳۷۳) با باز تأیید این امر که روایت کتاب‌سوزی در تیسفون چندان قدمت ندارد، با اشاره به روحیات هیجانی فاتحان، احتمال رخ دادن این مسئله را منتفی نمی‌داند. دانشنامه کتابخانه و دانش اطلاعات دربارهٔ کتاب‌سوزی کتابخانه‌ها در ایران طی حملهٔ عرب‌ها می‌نویسد که عرب‌ها به دلیل تعصب و اعتقاد به این‌که قرآن برترین کتاب است هر کتاب غیر قرآنی را نابود کردند.
فرانز رزنتال استاد پیشین زبانهای سامی و زبان عربی در دانشگاه ییل، اسلام‌شناس و مترجم کتاب مقدمه، در پانوشت این گفته ابن خلدون می‌نویسد «این روایت دیگری از یک افسانه معروف است که بر طبق آن عمر، دستور ویرانی کتابخانه اسکندریه را داد».برنارد لوئیس در مقاله‌ای ضمن بی‌اعتبار خواندن کتاب‌سوزی اعراب در اسکندریه با اشاره به تشابه این روایت ابن خلدون با روایتی که در آن نقل شده عمر فرمان به تخریب کتابخانه اسکندریه داده‌است، می‌گوید: «تاریخ‌نگار قرن چهاردهم، ابن خلدون، داستان تقریباً یکسانی را راجع به ویران کردن یک کتابخانه در ایران به دستور خلیفه عمر مطرح کرده که نشان از ویژگی عامیانه آن دارد». سیلمز در تحقیقی که در سال ۲۰۰۵ در ژورنال آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی چاپ شد با اشاره به سالم ماندن دانشگاه جندی شاپور در حمله اعراب به ایران می‌نویسد اعراب به اهمیت مؤسسهٔ آموزشی جندی‌شاپور پی بردند و شکوه آن را و کتابخانه و دیگر سازمان‌های شهر را باقی نگاه داشتند.
خلفای راشدین اولین دودمان پس از حمله اعراب بودند
فرمانروایی آنان بر ایران پس از فتح ایران توسط مسلمانان واز سال ۶۵۱ شروع شد و با روی کار آمدن امویان به پایان رسید.
پس از آنها امویان و عباسیان بر ایران حکومت کردند

در این میان خرمدینان در آذربایجان، طبرستان، خراسان، بلخ، کاشان، قم، قزوین، ری، کرج، همدان، لرستان، خوزستان و بصره پراکنده بودند و قبل از بابک شورش‌هایی کرده بودند. خرمدینان در گرگان همراه با سرخ‌علمان باطنی در زمان خلافت مهدی در سال ۱۶۲ه‍.ق/۷۷۸–۷۷۹ م شورش کردند که عمر بن علاء، حکمران طبرستان مأمور دفع شورش آن‌ها شد و در زمان حکومت هارون الرشید در اصفهان، ری، همدان و… شورش شد که عبدالله بن مالک و ابودلف عجلی از جانب خلافت آن‌ها را سرکوب کردند ولی هیچ‌کدام از این شورش‌ها شدت و مدت شورش ۲۰ ساله بابک را نداشتند. بعد از ظهور بابک، آذربایجان کانون شورش جنبش خرمدینان شد و از مناطق دیگر داوطلبان به تقویت جنبش آمدند که احتمالاً شامل نوادگان حامیان ابومسلم و سایر دشمنان خلافت عباسی می‌شد

پس از شکست سیاه جامگان ، جنبش سرخ جامگان یا جنبش خرمدینان از جنبش‌های مهم اجتماعی مذهبی پس از اسلام در ایران و آغازگر جنبش جاویدان پور شهرک اواخر قرن دوم هجری قمری (۱۹۲–۲۰۱) بود که بعدها بابک پور مرداس معروف به خرمدین رهبری آن را بدست گرفت و بیش از ۲۲ سال ۲۰۱–۲۲۳ هجری قمری برابر با ۸۱۶–۸۳۸ میلادی در ناحیه آذربایجان و مناطق مرکزی ایران علیه نیروهای عرب و خلفای عباسی (علیه ستم عباسیان) جنگید، ولی عاقبت توسط معتصم خلیفه عباسی با نیرنگ به دام افتاد و کشته شد.

سپس پادشاهی به دودمان گاوباریان (۶۴۲ تا ۷۶۰ میلادی) رسید که نام پادشاهان گاوباریان به این صورت می‌باشد:
گیل گیلانشاه
دابویه
فرخان بزرگ
اسپهبد دازمهر
فرخان کوچک
خورشید
فَرُّخان بزرگ در ابتدای دوران فرمانروایی خویش، شاهد ضعف مرزهای شرقی قلمروش در مقابل ترک‌ها بود؛ به همین دلیل وی با آنان سازش کرده و پس از پرداخت گنجینه‌ای، قرار بر آن شد که ترکان تعرضی نکنند. طی این دو سال، به دستور فرخان، مرزهای شرقی تبرستان قدرتمندتر شد و سمت خاورین تمیشه، در مرز با گرگان، خندقی حفر نمودند، سپس فرخان از مناطق جلگه‌ای به سوی لفور (لپور) به جایی به نام «فیروزآباد» رفت و منتظر حملات سپاه ترکان ماند. همچنین فرخان به عنوان نخستین حاکم گاوباری مرکز حکومت خود را از گیلان به طبرستان منتقل کرد و آمل را پایتخت خود قرار داد.

رهبر ترکان که شخصی به نام «صول» بود، به سوی تبرستان یورش برد و به تاراج و غارت دست برد. فرخان بزرگ شبانه به سوی سپاهیان ترک رفته و به آنان شبیخون زد. لشکریان ترک شکست خورده و اغلب کشته شدند، سپس در مکان آن نبرد شهری بنا کردند و نام آن را «توران‌جیر» گذاشتند

پیشامد مهم مربوط به فرمانروایی خورشید، پناه بردن یک شورشی به نام سنباد در سال ۷۵۴ میلادی به اوست. سنباد پیش از شورش خود علیه عباسیان، بخشی از گنجینه‌های خود را به خورشید سپرد و سپس به جنگ شتافت ولی در جنگ شکست خورد. دو روایت وجود دارد که در اولی سنباد در جنگ به قتل رسیده ولی در روایت دیگر وقتی به سمت طبرستان می‌آمد، پسرعموی خورشید، طوس، به استقبال او رفت و وقتی این دو به هم رسیدند، اختلافی بینشان به وجود آمد که باعث شد که طوس سنباد را بکشد. اسپهبد پس از ملامت طوس، سر سنباد را به بغداد، نزد خلیفهٔ عباسی، منصور دوانیقی، فرستاد که این باعث خشنودی خلیفه و نزدیکی او با خورشید شد.

پس از نزدیکی منصور و خورشید، مهدی عباسی، ولیعهد منصور، موفق شد از اسپهبد برای ورود سپاهیانش به طبرستان و رفتن به خراسان از این راه اجازه بگیرد، ولی وقتی در سال ۷۵۹ میلادی سربازان عباسی وارد طبرستان شدند، به فتح منطقه پرداختند و کنترل شهرها را به‌دست گرفتند.

خورشید، زن و فرزندان خود را به همراه اموالش در غاری گذاشته و به سوی پلام در دیلم گریخت. در سال ۷۶۱ میلادی وقتی خورشید خبر پیروزی عرب‌ها بر پناهندگان غار ( پس از دوسال و ۷ماه محاصره) و دستگیری خانواده‌اش را شنید، خودکشی کرد. این درحالی بود که به روایتی حدود پنجاه هزار سرباز در دیلم به او پیوسته بودند و همچنین از سوی دیگر، منصور عباسی راضی شده‌بود برایش امان‌نامه بفرستد.

خورشید در زمان حکومت خود دارای زنان بسیاری بود؛ ولیعهد او از نخستین همسرش، ورمجه هرویه، به‌دنیا آمده‌بود که «هرمز» نام داشت. این پسر پس از فتح طبرستان، به همراه دو برادر و خواهرانش اسیر شده و دین اسلام را پذیرفت. همچنین یکی از فرزندان خورشید در زمان مرگش، به عنوان سفیر، در چین بود.

به باور برخی مورخان پس از فتح طبرستان توسط عرب‌ها، آنان مدتی سکه‌هایی مشابه سکه‌های دوران فرمانروایی خورشید ضرب می‌کردند که این موجب شد تا برخی دیگر از سکه‌شناسان دو حاکم با نام‌های خورشید یکم و دوم را در دودمان دابویگان در نظر بگیرند و بعضی سکه‌شناسان به اشتباه وی را خورشید دوم نیز خوانده‌اند.

سپس نوبت به دودمان باوندیان (۶۵۵ تا ۱۳۴۹ میلادی) رسید که نام پادشاهان آنها به شرح زیر است:
شاخه کیوسیه (۶۵۵ تا ۱۰۰۰ میلادی)
ویرایش
باو
سهراب یکم
مهرمردان
سهراب دوم
شروین یکم
شهریار یکم
شاپور
جعفر
کارن یکم
رستم یکم
شروین دوم
شهریار دوم
دارا
شهریار سوم
شاخه اسپهبدیه (۶۵۵ تا ۱۳۴۹ میلادی)
ویرایش
شهریار چهاروم
کارن دوم
رستم دوم
علی یکم
رستم سوم
حسن یکم
اردشیر یکم
رستم چهارم
شاخه کینخواریه (۱۲۳۸ تا ۱۳۴۹ میلادی)
ویرایش
اردشیر دوم
محمد باوندی
علی دوم
یزدگرد باوندی
شهریار پنجم
کیخسرو باوندی
شرف الملوک باوندی
حسن باوندی
پس از آنها نوبت به دودمان طاهریان (۸۲۱ تا ۸۷۳ میلادی) رسید که نام پادشاهان آنها به شرح زیر است:
طاهر بن حسین (طاهر ذوالیمینین)
طلحه بن طاهر
علی بن طاهر
عبدالله بن طاهر
طاهر بن عبدالله
محمد بن طاهر بن عبدالله

طاهر بن حسین (طاهر ذوالیمینین) در ابتدا، وی مانند پدران خود در خدمت عباسیان درآمد و از سمت آنان بر پوشنگ امارت یافت. او سپهسالار مأمون، در جریان جنگ وی با خلیفهٔ وقت، یعنی امین، بود. وی در نبرد ری با علی بن عیسی، سردار امین، توانست بر وی غلبه کند. سپس در سلسله جنگ‌هایی سرزمین‌های خلافت را تحت سلطهٔ مأمون درآورد و با محاصره و فتح بغداد و قتل امین، راه را برای خلافت رسمی مأمون بر سرزمین‌های اسلامی هموار کرد.

طاهر همچنین به فرمان مأمون، مأموریت سرکوب شورش نصر بن شبث در غرب خلافت را بر عهده گرفت، که در این راه ناکام ماند. او سپس، از جانب مأمون به مناصب مهمی در بغداد از جمله ریاست شرطه گماشته شد و پس از طی مدتی، با تلاش‌های مستمر و همچنین سوابق خدماتش، امارت خراسان بزرگ و سرزمین‌های شرقی خلافت عباسی را به دست آورد. وی در شرق به سرکوب خوارج پرداخت و تا حدودی آنان را عقب راند. طاهر پس از مدتی و در نتیجهٔ شرایط موجود، با حذف نام خلیفه از سکه و خطبهٔ نماز جمعه، اعلام استقلال کرد؛ اما پس از مدتی کوتاه به مرگ طبیعی وفات یافت یا ترور شد. بدین ترتیب، نخستین سلسلهٔ نیمه مستقل ایرانی پس از اسلام با نام طاهریان در شرق خلافت اسلامی شکل گرفت و نیم قرن دوام یافت.
گفته می‌شود که او دارای کفایت و توانایی زیادی در امر حکومت و نظارت بر کارگزارانش بود و همچنین به شعر و ادبیات عرب و شعرا و دانشمندان علاقه داشت و آنان را مورد حمایت قرار می‌داد؛ چنان‌که فرزندان و نوادگانش نیز بر طریق او رفتند. همچنین توانایی او در استعمال و نگارش زبان عربی زبانزد بود و اثری از او در اثبات این امر به یادگار مانده‌است.

در کتب باستانی آمده در این دوران چهار نفر در سفری که به سیستان داشتند در یک غار به وسایلی برمیخورند که به گفته نویسنده آن را (گنجینه ای زابلی) می‌نامند ، در این نوشته آمده که یک پر در میان وسایل یافت میشود که یک طرف آن قرمز بوده و یک طرف مشکی، آن را بی مصرف دانسته و بر آتش می‌اندازند ، ناگهان سیمرغ ظاهر شده و با آنها صحبت میکند، پس از پاسخ به سوالات آنها وقتی به ذات پاک آن چهار نفر پی میبرد به هر نفر یک پر میدهد ، آن چهار نفر با یکدیگر عهد می‌بندند که تا ابد به مسیری که سیمرغ گفته قدم گذارند، این چهار نفر بنیان گذاران گروه عهدیون می‌باشند

سپس پادشاهی به صفاریان (۸۶۱ تا ۱۰۰۲ میلادی) رسید

یعقوب لیث

عمرو لیث

طاهر بن محمد بن عمرولیث

لیث بن علی بن لیث

محمد بن علی بن لیث

احمد بن محمد بن خلف

خلف بن احمد

یعقوب لیث صفاری (ز ۲۲۵ قمری - م شوّال ۲۶۵ قمری)، آهنگر و مؤسس سلسلهٔ صفاریان، در سیستان به مرکزیت زرنج بود. وی در طول حیات سیاسی و همچنین به قدرت رسیدنش در سیستان با کمک عهدیون ، موفق به شکست خوارج، علویان، طاهریان و فتح مناطقی همچون کرمان و فارس شد. توجهٔ یعقوب لیث پس از تصرف فارس، خوزستان و سرکوب محمد بن واصل، به بغداد، مرکز خلافت عباسی، معطوف شد. براندازی دولت طاهریان که خلافت حامی آن‌ها بود، حمایت از مخالفان خلیفه معتمد و نگرش‌های ضدعربی یعقوب، خلیفه را واداشت که طی نامه‌ای یعقوب را لعن کرده و آمادهٔ نبرد با وی شود. پس از رسیدن دو سپاه به هم در هفتم شوّال ۲۶۵ق جنگ سختی درگرفت که در نهایت با پیروزی سپاه خلافت عباسی همراه بود. یعقوب پس از عقب‌نشینی سخت بیمار شد. عمرو، برادر یعقوب، به‌محض بیمار شدن برادرش خود را به او رساند؛ اما یعقوب در شوّال سال ۲۶۵ق بر اثر قولنج از دنیا رفت تا برادرش عمرو قدرت سلسلهٔ صفاریان را در دست بگیرد.

پس از آنها حکومت به علویان طبرستان (۸۶۴ تا ۹۲۸ میلادی) رسید

حسن بن زید
القائم
داعی الحق
حسن پسر مهدی
داعی صغیر

دودمان بعدی حکومتی به سامانیان (۸۱۹ تا ۱۰۰۴ میلادی) رسید

اسماعیل بن احمد، نامدار به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه‍.ق)

احمد بن اسماعیل، نامی به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه‍.ق)

نصر بن احمد، نامی به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه‍.ق)

نوح بن نصر، نامی به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه‍.ق)

عبدالملک بن نوح، نامی به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه‍.ق)

منصوربن نوح، نامی به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه‍.ق)

نوح بن منصور، نامی به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه‍.ق)

منصور بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۷ ه‍.ق)

عبدالملک بن نوح (۳۸۹—۳۸۹ ه‍.ق)

منتصر سامانی (۳۸۹—۳۹۵ ه‍.ق)

سپس پادشاهی به زیاریان (۹۳۱ تا ۱۰۹۰ میلادی) رسید

مرداویج زیاری

وشمگیر

بیستون پسر وشمگیر

قابوس پسر وشمگیر

منوچهر پسر قابوس

انوشیروان پسر منوچهر

سپس نوبت به دودمان غزنویان (۹۶۳ تا ۱۱۸۷ میلادی) رسید

ناصرالدین سبکتکین :از۳۶۷تا ۳۸۷ ه‍.ق

اسماعیل پسر سبکتکین:در ۳۸۷ چند ماه

سلطان محمود غزنوی (محمود بن سبکتکین): از ۳۸۷ تا ۴۲۱ه‍.ق
در همین دوره فردوسی شاهنامه را به نگارش درآورد ، کتابی که تاریخ را دستخوش تغییرات کرد ، کتابی به وسعت جهان هستی را در سی سال نوشت و تاریخ ایران را زنده کرد.

محمد پسر محمود: از ۴۲۱ تا ۴۲۲ه‍.ق

سلطان مسعود غزنوی (مسعود بن محمود): از ۴۲۲ تا ۴۳۲ ه‍.ق

مودود پسر مسعود

مسعود دوم پسر مودود

علی پسر مسعود

عبدالرشید پسر محمود

طغرل غاصب

فرخزاد پسر مسعود

ابراهیم پسر مسعود

مسعود سوم پسر ابراهیم

شیرزاد پسر مسعود

ارسلانشاه پسر مسعود

بهرامشاه پسر مسعود

خسروشاه پسر بهرامشاه

خسرو ملک پسر خسروشاه (آخرین امیر غزنوی در لاهور بود که به دست غوریان برافتاد)

در این میان سلطان محمود سلطنت به نسبت کوتاه مدتی داشت، از همان آغاز و تا انتها، درگیر توطئه‌های گوناگون درباریان و کشمکشهای دایم بین کسانی بود که از عهد محمود، در دیوان و درگاه نفوذ یافته بودند؛ که به نزاع پدریان و پسریان شهرت یافت. از جمله کارهایی که برای سلطان، باعث بدنامی شد، اقدام عجولانه وی در توقیف و اعدام خواجه حسن میکال نیشابوری معروف به حسنک وزیر بود.
سلطان مسعود در همان سال‌های نخست سلطنتش، علی‌رغم وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و تجاوز مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزوه و جهاد را در هر سال واجب می‌دانست.
طوایف سلجوقی در این ایام برای سلطان مسعود در تمامی خراسان گرفتاری‌هایی به وجود آورده بودند، همچنین علی تکین، در ماوراءالنهر و هارون پسر تونتاش در خوارزم علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند، همچنین مسعود برای دفع خطر ابوکالیجار، امیر زیاری، به گرگان و طبرستان لشکر کشید.
به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر، به فکر چاره افتاد، اما علی‌رغم کوشش‌های که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود. با آن که در طلخاب، سلجوقیان را شکست داد اما آن‌ها را در عقب‌نشینی دنبال نکرد به طوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند. با توجه به این دشواری‌ها و شکست‌ها از سلجوقیان، سلطان مسعود پیمان صلحی امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان نساء، باورد، فراوه و تمام بیابان‌های اطراف به ترکمانان واگذار شد.
اما صلح دیری نپایید و مجدداً نزاع میان دو طرف درگرفت. سرانجام سلطان مسعود در حصار دندانقان شکست خورد و خراسان را نیز از دست داد. وی برای جبران شکست دندانقان، راهی هند شد. اما در میان راه با شورش سپاهیان خود که به خزاین او طمع کرده بودند رو به رو شد. شورشیان امیر محمد، برادرش را که ده سال پیش مسعود او را از سلطنت برکنار و کور کرده بود، به سلطنت نشاندند. مسعود، سرانجام در محلی به نام رباط ماریگله، به وسیله شورشیان محاصره شد و عاقبت به دست سپاهیان دستگیر و کشته شد.
با مرگ مسعود، اگر چه حکومت غزنویان در خارج از ایران و نیز در ولایت غزنه دوام یافت، اما در مسیر حوادث بعدی ایران تأثیری نداشت به یک معنی حکومت آن‌ها در ایران منقرض شد

پس از آنها پادشاهی به سلجوقیان (۱۰۲۹ تا ۱۱۹۴ میلادی) رسید
سلطنت دودمان سلجوق دو دوره متمایز داشت، یکی دوره اقتدار که روزگار سه پادشاه نخستین آنان یعنی طغرل، آلب ارسلان و ملکشاه را دربر می گیرد و دیگر دوره ضعف و انحطاط که پس از مرگ ملکشاه آغاز می‌گردد. سلطنت سلاجقه بزرگ که پایگاه‌شان خراسان بود تا سال ۵۵۲ هجری قمری برقرار بود، و بعدها در نتیجه بروز اختلافات بر سر جانشینی میان شاهزادگان، اقتدار مرکزی از میان می‌رود، و سرانجام سلطنت آنان به چند قسمت تجزیه و تقسیم می‌گردد: بدین ترتیب سلجوقیان سوریه تا اوایل قرن ششم و سلجوقیان عراق و کرمان تا اواخر سده ششم و سلجوقیان آسیای کوچک تا پایان سده هفتم در قلمرو خود حکمرانی داشتند.
در زمان سلطان ملکشاه سلجوقی این قلمرو به اوج اقتدار رسید. این محدوده از شرق تا ماوراءالنهر و از غرب تا دریای مدیترانه امتداد یافت. واپسین شاه این سلسله از سلجوقیان عراق عجم و طغرل سوم نام دارد.
سلجوقیان زبان فارسی را زبان رسمی و درباری قرار دادند و وزیران این دوره به‌ویژه عمیدالملک کندری و خواجه نظام‌الملک طوسی خدمات مهمی به این زبان و عمران و آبادانی شهرها و گسترش فنون و دانش‌ها نمودند

پس از آنها حکومت به خوارزمشاهیان (۱۱۵۳ تا ۱۲۳۱ میلادی) رسید
دودمانی ترک زبان با تبار ترکی-ایرانی و سنی مذهب بود که مملوکان تُرک شکل دادند و بر ایران و آسیای میانه حاکم بودند.خوارزمشاهیان ابتدا به عنوان حکومتی دستنشانده از طرف امپراتوری سلجوقی بوده و بعد از آن به صورت پادشاهی مستقل حکومت کردند. بنیانگذار این سلسله، انوشتکین بود که در سال ۱۰۷۷ میلادی ملکشاه سلجوقی او را به عنوان حاکم خوارزم منصوب کرد. فرزندان انوشتکین (تا پیش از ۱۱۵۷ میلادی) به نمایندگی از پادشاهان سلجوقی بر خوارزم حکمرانی می‌کردند.انوشتکین (نیای بزرگ خوارزمشاهیان) از قبیله بیگدلی (از تُرکان اوغوز) بوده‌است.
امپراتوری خوارزمشاهیان درحال گسترش قلمرو خود در نواحی شرقی مرزهای فرارودان (ماوراءالنهر) بود و با خلیفهٔ بغداد — الناصر الدین بالله — در جنگ بود.
مغولان اتحادیه‌ای از طوایف بَدَوی یا بدوی‌گونه خود ایجاد کرده و در حال حرکت به سمت غرب بودند تا اینکه به مرزهای قلمرو ی خوارزمشاهیان رسیدند
چنگیزخان پس از چیره شدن بر چین و بخشی از آسیای مرکزی با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواسته چنگیز خان بازکردن راه بازرگانی میان قلمرو خوارزمشاهیان و چین بود، پس به همین سبب سلطان محمد خوارزمشاه با سه نفر از سفیران مغول معاهده ای بست و جاده ی ابریشم را در اختیار مغولان قرار داد . چندماه بعد حکومت خوارزمشاه به وجود جاسوسان مغول در بازرگانان مغولی مشکوک شد و به همین سبب بازرگانان مغولی (احتمالا ۴۵۰ نفر) به دستور فرماندار شهر اترار کشته شدند. چنگیز خان سفیری را فرستاد و علت این کار را جویا شد اما سفیران مغول نیز توسط خوارزمشاهیان به قتل رسیدند و این آغاز جنگ ایران و مغولستان بود. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۵۹۸ خ. / ۶۱۶ ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد، ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز برای دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلال‌الدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلال‌الدین بیش از ۱۰ سال پس از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی کرد. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه‍.ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلال‌الدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که تحت سلطه خوارزمشاهیان باقی‌مانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای ایران مانند سمرقند، مرو، بامیان، هرات، طوس، نیشابور و پایتخت این سلسله گرگانج به کلی ویران شد و مردم آن قتل‌عام شدند. همچنین در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل نیز تحت هدف حمله قرار گرفتند.

دودمان پادشاهی بعدی ایلخانان (۱۲۵۶ تا ۱۳۵۶ میلادی) بودند
ایلخانان یا ایلخانیان نام سلسله‌ای مغول است که از سال ۶۵۴ تا ۷۵۶ ه‍.ق (۱۲۵۶ تا ۱۳۵۶ میلادی) به مدت حدود ۱۰۰ سال در ایران حکومت می‌کردند
 لشکریان چنگیزخان نخستین بار در سال ۶۱۶ ه‍.ق معادل ۱۲۱۹ میلادی به خراسان حمله نمودند. چنگیزخان در سال ۶۲۴ ه‍.ق-۱۲۲۷ میلادی به مغولستان بازگشت و در آنجا مُرد. خانات  از بخش جنوب غربی امپراتوری مغول تأسیس شد. در سال ۶۴۸ ه‍.ق - ۱۲۵۱ میلادی، منگوقاان پسر تولی خان و نوه چنگیز خان ( خاقان امپراتوری مغول) بر آن شد تا با اعزام برادرانش هولاکو و قوبیلای به ترتیب به ایران و چین پیروزی‌های مغولان را تحکیم و تکمیل کند. هولاکو با فتح ایران سلسله ایلخانیان ایران و قوبیلای با فتح چین سلسله یوان چین را بنیان نهادند. فتح ایران به دست هلاکوخان پیامدهای مهمی چون پایان کار اسماعیلیان و انقراض خلافت عباسیان را در پی داشت. ایلخانان در ابتدا دین بودایی داشتند اما از غازان در سال ۱۲۹۵ به اسلام گرویدند. ایلخانان مسلمان، خود را سلطان نامیده و نام‌های اسلامی برگزیدند. در دهه ۱۳۳۰، دودمان ایلخانان توسط مرگ سیاه ویران شد.  آخرین خان آن ابوسعید در سال ۱۳۳۵ درگذشت و پس از آن خانات از هم پاشید.  فرمانروایان ایلخانی، گرچه اصالتی غیرایرانی داشتند، سعی کردند با گره زدن خود به گذشته ایران، اقتدار‌شان را تبلیغ کنند و مورخانی را به خدمت گرفتند تا مغولان را به عنوان وارثان ساسانیان (۲۲۴–۶۵۱ میلادی) ایران پیش از اسلام معرفی کنند
اصلی آن‌ها در جایی است که اکنون بخشی از کشورهای ایران، آذربایجان و ترکیه است. ایلخانان در بزرگ‌ترین حدّ خود، بخش‌هایی از چین، عراق، سوریه، ارمنستان، گرجستان، افغانستان، ترکمنستان، پاکستان، بخشی از داغستان امروزی و بخشی از تاجیکستان مدرن را نیز شامل می‌شد.

دودمان پادشاهی بعدی تیموریان (۱۳۷۰ تا ۱۵۰۶ میلادی) بودند
امپراتوری تیموری یا امپراتوری گورکانی (۹۱۱–۷۷۱ ق/ ۱۵۰۶–۱۳۷۰م) یک امپراتوری ترکی-مغولی با فرهنگی ایرانی (جوامع ایرانی‌مآب) بود. بنیان‌گذار این دودمان تیمور بود که ادعا می‌کرد نسبش به چنگیز خان می‌رسد و در قبیلهٔ ترکی-مغولی برلاس به دنیا آمد. تیمور کشوری گسترده و دولتی سترگ ایجاد کرد و سرزمین ماوراءالنهر را به اهمیتی رساند که تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده‌ بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سراسر خراسان و آنگاه به همهٔ بخش‌های ایران و امپراتوری عثمانی و بخش‌هایی از هندوستان گسترش داد. از آنجایی که فتوحات تیمور بیشتر جنبهٔ یورش و هجوم داشت تا تسخیر واقعی، اغلب این مناطق باز به زودی از تصرف تیموریان خارج شد. با این حال ماوراءالنهر مدتی مرکز دولتی شد که بیشتر ایران و افغانستان را افزون بر ماوراءالنهر در بر می‌گرفت. هنگامی که کشور گسترده تیموری تجزیه شد، دورهٔ هرج و مرج پیش آمد. به محض اینکه تیمور مُرد، ترکان عثمانی و آل جلایر و ترکمانان درصدد تصرف سرزمین‌های ازدست‌رفتهٔ خود برآمدند. با این همه، فرزندان تیمور موفق شدند که شمال ایران را کم و بیش به مدت یک سده برای خود نگاه دارند. هرچند آنان بیشتر با یکدیگر در کشمکش بودند. سرانجام شاهرخ موفق شد که مناقشات اقوام خود را تا حدی رفع و قدرت و اعتبار کشور را نگهداری کند؛ ولی پس از مرگ او تصرفاتش به قسمت‌های کوچک‌تر مجزا شد و به همین سبب صفویان و امرای شیبانی آن‌ها را به متصرفات خود پیوست کردند. با این همه خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی بستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند.

پادشاهی ایران این بار به صفویان (۱۵۰۲ تا ۱۷۲۲ میلادی) رسید
صفویان دودمانی ایرانی و شیعه بودند که در سال‌های ۸۸۰ تا ۱۱۱۴ خورشیدی (برابر ۱۱۴۸–۹۰۷ قمری و ۱۷۳۶–۱۵۰۱ میلادی) به مدت ۲۳۵ سال بر ایران فرمانروایی کردند. شاهنشاهی صفوی را شاه اسماعیل یکم که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد، بنیان گذاشت و آخرین شاه صفوی، شاه سلطان حسین بود که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از هوتکیان شکست خورد و بعداً نادرشاه افشار در سال ۱۱۱۴ خورشیدی سلسلهٔ صفویان را برانداخت.
دوره صفوی از مهم‌ترین ادوار تاریخی ایران به‌شمار می‌آید؛ چرا که با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند طاهریان، صفاریان، سامانیان، زیاریان، بوییان و مظفریان روی کار آمدند اما هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدید آورند.
در این دوره خاندان ساسانیان که چندین نسل بود در چین مخفیانه زندگی میکردند و ثروت فراوان داشتند به ایران بازگشتند ، آنها از نسل بازماندگان ساسانیان بودند که در اواخر انقراض دودمان ساسانیان به چین گریختند و با ثروتی که با خود برده بودند جایگاه والایی در چین داشتند
ساسانیان به محدوده طاق کسری شروع به خرید زمین و ملک میکنند و پایگاهی برای خود بنا میسازند ، آنها ضد عرب و ضد اسلامند ، و مهاجرتشان از چین باعث فقیر شدن چین میشود و ضربه ی محکمی به سرزمین چین وارد مینماید که فقری وسیع را برای چین رقم میزند

ایران در دوره صفوی در زمینه مسائل نظامی، فقه شیعه، و هنر (معماری، خوشنویسی، و نقاشی) پیشرفت شایانی نمود. از سرداران جنگی نامدار این دوره می‌توان قرچغای خان، الله‌وردی خان گرجی، و امام قلی خان را نام برد که هر سه از سرداران شاه عباس بزرگ بودند. از فقیهان و دانشمندان نامی در این دوره حسین خوانساری، میرداماد، فیض کاشانی، شیخ بهایی، ملاصدرا، و علامه مجلسی نامور هستند. هنرمندان نامدار این دوره نیز رضا عباسی، علیرضا عباسی، میرعماد و آقامیرک هستند. از شاعران بزرگ و نامدار این دوره می‌توان به وحشی بافقی، صائب تبریزی، محتشم کاشانی و میر رضی آرتیمانی اشاره کرد.

پس از آنها نوبت به هوتکیان (۱۷۰۹–۱۷۳۸ میلادی) رسید،
دودمان امرایی از قبیلهٔ غلجایی قندهار بودند که مدتی بر ایران حکومت کردند. سر دسته و نخستین امیر آن‌ها میرویس خان هوتک(میرویس شاه غلجائی) بود.

سپس دوباره حکومت بدست صفویان رسید (۱۷۲۹ تا ۱۷۳۵ میلادی)

شاه تهماسب دوم ۱۷۲۹–۱۷۳۲ ، پسر شاه سلطان حسین توسط نادر شاه از سطنت برکنار و کشته شد
شاه عباس سوم ۱۷۳۲–۱۷۳۵ ، پسر شاه تهماسب دوم در شش ماهگی توسط نادر شاه به سلطنت رسید و نادر شاه نایب السلطنه شد و در خردسالی توسط رضاقلی میرزا به قتل رسید
سپس پادشاهی به افشاریان (۱۷۳۵ تا ۱۷۵۰ میلادی) رسید
افشاریان (۱۱۱۴–۱۱۷۴ ه‍. ش) یک دودمان ترک‌تبار ایرانی بود که در میانه سده هجدهم میلادی بین سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۹ ه‍. ش، بر ایران حکومت می‌کرد. این دودمان در سال ۱۷۳۶ م. مصادف با سال ۱۱۱۴ ه‍.ش توسط نادر و با کشتن دومین شاه هوتکی، اشرف افغان و سپس خلع شاه تهماسب صفوی از سلطنت، بنیان نهاده شد.
در دوران حکومت نادرشاه، ایران به پهناورترین قلمرویش از زمان سقوط شاهنشاهی ساسانی رسید. نادرشاه بر تمامی یا بخش‌هایی از کشورهای کنونی ایران، ارمنستان، گرجستان، جمهوری آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، بحرین، ترکمنستان، ازبکستان، پاکستان، عراق، کویت، ترکیه، امارات متحده عربی و عمان تسلط داشت. با مرگ او، امپراتوری وی به سرعت از هم فروپاشید و سپس میان دودمان زند، درانی‌ها و خانات قفقاز تقسیم شد، درحالی که تنها بخش‌هایی از خراسان تحت حکومت بازماندگان نادرشاه باقی ماند. در نهایت، در سال ۱۷۹۶ م. مصادف با سال ۱۱۷۴–۱۱۷۵ ه‍.ش آقامحمدخان قاجار با فتح خراسان و از بین بردن یکی بازماندگان نادر، به نام شاهرخ‌شاه، مجدداً ایران را یکپارچه کرد و دودمان قاجار را بر ایران مسلط ساخت.

نام سلسله افشار از نام ایل افشار، یکی از قبایل ترکمان در شمال شرقی ایران، گرفته شده‌است. ایل افشار اوایل سده هفدهم میلادی، توسط شاه عباس یکم صفوی و برای دفاع از مرزها در برابر ازبک‌ها، از آذربایجان به مناطق شمال شرقی کوچانده شده بودند.
سپس حکومت به زندیان ۱۷۵۰ رسید
زندها لک هستند که برخی آن را بخشی از شمالی‌ترین شاخه‌های قوم لر می‌دانند و برخی نیز آن را بخشی از جنوبی‌ترین شاخه‌های قوم کرد می‌دانند. این سلسله به سردمداری کریم‌خان زند در سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید. کریم‌خان در آغاز یکی از سرلشکران سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر با همراهانش بازگشت. او فردی دانا و مدبربود. او خود را وکیل الرعایا نامید و از داشتن لقب شاه پرهیز کرد. او به‌طور موقت، شهر ملایر را پایتخت و مقر فرماندهی خود نمود توانست بر تمام ایران مسلط شود و سپس شهر شیراز را پایتخت خود گردانید. ارگ کریم‌خان، بازار وکیل، حمام وکیل و مسجد وکیل در شهر شیراز از جمله بناهایی هستند که از دوران حکومت وی به یادگار مانده‌است. کریم‌خان زند توانست پس از فروپاشی حکومت نادر شاه افشار، تمام بخش‌های مرکزی، شمالی، غربی و جنوبی ایران را تحت حکومت خود درآورد. همچنین برادر وی، صادق‌خان زند نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ق. بصره را از امپراتوری عثمانی جدا کرده و به ایران پیوست نماید و از این طریق نفوذ ایران را بر سراسر اروندرود، بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.

در همین برهه تاریخی معلوم شد که گروه عهدیون در قلعه الموت پایگاهی نمادین و سری دارند که هیچ شخص عادی ای توانایی یافتن راه آن و ورود به آن پایگاه را نداشت. علوم باستانی و غریبه ، علوم کیمیا ، لیمیا ، حیمیا ، سیمیا و ریمیا را اختصاصی و بصورت کاملا انحصاری در اختیار داشتند ، نیروهای عهدی از فنون رزمی خاص خود بهرمند هستند و بر اساس عهدی که با یکدیگر بستند در جهت رهنمون های سیمرغ قدم برمی‌دارند .

در این میان مشخص شد گروه خسرویان بالای دریاچه هامون محفلی دارند به رهبری کیخسرو ، گروهی از اساطیر ایرانی و فرزندان آنها که همگی از نسل پهلوانان ایرانی هستند و در جهت آبادی ایران مخفیانه فعالیت میکنند ، گنجینه های باستانی ایران را محافظت میکنند و آرزوی ایرانی آباد را در دل دارند.

همچنین مزدکیان ( دشمن قسم خورده ی ساسانیان) که از نوادگان آریو برزن و سیاه جامگان و سرخ جامگان و بابک خرمدین میباشند در کوهستان های سی سخت پایگاهی مخفیانه دارند و هر از گاهی بین آنها و ساسانیان درگیری هایی رخ میداد ، گروهی تندرو که از هیچ شخصی ترسی در دل نداشتند

در همین سالها دیده شد که ضحاک از وقتی مارهایش را از دست داده جاویدان شده ، وی به اصل خویش رجوع کرده و راه نیکی در پیش گرفته و انسان خوبی شده و توی کوهستان های ایران زمین در حال تردد و زهد و تقوا است ولی همیشه بدشانسی میاورد و همیشه پریشان و منزوی است.
‌اما گروهی بنام ضحاکیون به سرکردگی فردی ناشناس در شهر های زیر زمینی نامشخص زندگی میکنند که در جبهه ی شر و شیاطین می‌باشند ، نیروهای ناهنجار دارند ، سلاح ناهنجار دارند و عامل وجود شر در ایران زمین هستند

در سال ۱۱۷۴ ه.ش در قضایای شورش آقا محمد خان بر علیه لطفعلی خان زند ، یک عهدی شبانه به خیمه ی آقا محمد خان میرود و او را میکشد ،صبح سپاه بی سردار میماند و با حمله ی غافلگیرانه لطفعلی خان شکست بدی می‌خورند و همگی اسیر میشوند
لطفعلی خان پس از شورشی که آقا محمد خان شروع نکرده برده بود، باقی مانده قاجاریان را سرکوب کرد و به زندان انداخت ، مزدکیان بعد از سرکوب لطفعلی خان شروع به نسل کشی باقی مانده قاجاریان کردند و بسیار خون ریختند و جنایات فراوان کردند

سپس لطفعلی خان با کمک دورانیان (خسرویان) از روی باقی مانده افشاریه رد شد و شکست بدی به افشاریان تحمیل کرد و پس از این پیروزی ، مملکت افشاریان را با دورانیان تقسیم کردند.
در این جا نیز مزدکیان پس از پایان جنگ لطفعلی خان با افشاریه، شروع به نسل کشی باقی مانده افشاریه کردند و جنایات زیادی را رقم زدند.
پس از این قضیه تهدید سه حمله‌ی عثمانی از غرب ، روسیه از قفقاز و انگلیس از سمت هند صورت گرفت، در این برهه دورانیان و زندیان به توصیه بزرگان خسرویان و یک عهدی کهنسال با هم متحد شدند ، طبق نامه ی اتحاد عهد بستند که پس از ازدواج بچه های زندیه و دورانیان به رسم اتحاد ، اولین بچه ای که پسر شد پادشاه میشود ، از قضا پادشاهی به زندیه رسید و دورانیان به پایان رسیدند
‌بین سه تهدید بزرگ ، اول از همه جنگ با روسیه اتفاق افتاد ، روسیه در قفقاز شکست فجیحی از زندیه که حالا نیروی قدرتمندی شده بود ، میخورد و زندیان تا داغستان و چچن را فتح کردند
‌حدودا بیست سال جنگ به درازا کشید و زندیان با سه جهت روسیه و عثمانی و انگلیس را شکست دادند
پس از این بیست سال ناپلئون ظهور کرد و جریان جنگ های ایران متفاوت شد

لطفعلی خان پس از اتحاد با دورانیان به مجمع اساطیر پیوست و مشاور سلطنت شد و عهد کرد تا وقتی بچه ای که پادشاه شده به سن پادشاهی برسد او را همراهی خواهد کرد.
وقتی آن بچه پنج ساله شد بر تخت پادشاهی نشست و تاجگذاری کرد و در همان سال لطفعلی خان به مرگ طبیعی فوت شد
بزرگان نایب السلطنه ای برای پادشاه گذاردند اما نمی‌دانستند که فردی از ضحاکیون انتخاب کردند و در این دوران بدترین اتفاقات حکومتی قرن رخ داد

در جنگ بعدی با روسیه نصف قفقاز از دست رفت و تا ارمنستان و از سمت غرب هم تا کرمانشاه سرزمین های ایران به دست دشمن رسید
وقتی پادشاه جدید به سن قانونی رسید نایب السلطنه مزدکی از قدرت کناره گیری نکرد و تصمیم داشت پادشاه جوان را به قتل رساند اما عهدیون نایب السلطنه را شبانه کشتند و سر از تنش جدا ساختند
وقتی سلطنت به پادشاه جوان رسید ، بیست و دو ساله بود
وی چون بر تخت پادشاهی می نشیند ایرانیان را به داد و عدل نوید میدهد و دستورات لطفعلی خان را راهنمایی خود قرار می دهد ، پس از آن شصت سال ثبات مرزی داشتیم و درگیری های کوچک داخلی بین گروه ها بود

در این دوران انقلاب صنعتی ایجاد میشود و ایران پیشرفته شد
در اغاز قرن بیستم ، ایران قدرت تکنولوژی و نظامی بالایی داشت و قدرت اول منطقه محسوب میشد

وقتی جنگ جهانی اول رخ داد ، سال اول جنگ ، ایران هیچ گونه دخالتی نکرد و اعلام بیطرفی کرد ، ولی بعد از یک سال ایرانیان با جنبش عربی اتحاد امتان بر علیه عثمانی ملحق شدند ولی فقط همراه با اعراب بر علیه عثمانی جنگیدند و این وسط ساسانیان که از اتحاد ایرانیان و اعراب ناراضی بودند بسیار ترور انجام دادند و شخصیت های حکومتی ایران را ترور میکردند

این اتحاد باعث میشود که تا دمش فتح شود ، ایرانیان هم از شرق حمله می‌کنند و تا آنکارا فتح می‌کنند و کلا استانبول تا آنکارا از عثمانی باقی مانده بود
از آنجایی که نصف عثمانی دست ایران بود پس طرف فرانسوی و انگلیسی عقب کشیدند و از بغداد تا آنکارا برای ایران شد و این جنگ سال ۱۹۱۸ میلادی به اتمام رسید

همین سال روسیه دچار جنگ داخلی شد کل دنیا نیرو فرستاند داخل روسیه واز شمال روسیه تا گیلان درگیر این نبرد میشود .
میرزا کوچک خان آنجا جنگ سالار بود
در همین جنگ هفت میلیون نفر روسی از قحطی مردند و جنگ ادامه داشت تا سال ۱۹۲۰ میلادی که از گیلان تا مسکو توسط ایرانیان فتح شده بود
ولی بعد از اتمام جنگ توسط لیگ ملل تصمیم گرفته شد که تا قفقاز و داغستان به نقشه ی ایران اضافه شود و نقشه ی ایرانیک کاملاً در این تاریخ شکل گرفت.

سپس در روابط بین المللی پس از مذاکرات فراوان لیگ ملل تشکیل شد برای حل مسائل بین‌المللی و ایران جزو اعضای اول و مهم لیگ ملل شد

چین بیشتر از صد سال بود پس از مهاجرت ساسانیان درگیر فقر و جنگ داخلی شده بود ولی حکومتش دموکراسی بود و خبری از کمونیسم در هیچ کجای جهان نبود مگر در کتب نظریه پردازان ، چین که حالا بسیار ضعیف شده بود مورد حمله ژاپن قرار گرفت و شکست بدی از ژاپن خورد و به قحطی و فقر بدتری دچار شد و مستعمره ی ژاپن شد
در همین سالها هیتلر پیشوای آلمان نازی میشود و به لهستان و فرانسه حمله می‌کند ، جنگ را به سادگی میبرد و لهستان را به آلمان اضافه میکند و فرانسه و بلژیک و لوکزامبورگ حکومت های دست نشانده ی آلمان می‌شوند ولی جزو نقشه ی آلمان نمیشوند ، همچنین یهودیان را به ماداگاسکار فرستاده و یک کشور یهودی در ماداگاسکار شکل میگیرد.
تمام این مدت ایالات متحد ایرانیک آلمان نازی را مسخره میکردند زیرا نسل اصیل آریایی در ایران قرار داشت و آلمان دور باطل میزد…
در انتهای این جنگ دوره پیشوایی هیتلر تمام شد و بازنشستگی خود را اعلام نموده و به حرفه نقاشی می‌پردازد.
متحد غربی این سرزمین اتحاد عربی می‌باشد
متحد شمالی این سرزمین روسیه می‌باشد
بعد از قضیه فتح ترکیه توسط ایران ،ترکیه که دنبال نابودی اتحاد عربی و اتحاد ایرانیک بود، ابتدا ترکیه به یونان حمله میکند و آنجا را میگیرد، سپس با ساسانیان عهد می‌بندند که حکومت ایرانیک را نابود کنند و بخش های فتح شده از ترکیه را به ترکیه برگردانده شود و حکومت به ساسانیان برسد ولی تا اکنون بجز چندین مورد ترور کار دیگری نتوانستند انجام دهند
در این سالها چین توانست ژاپن را شکست دهد و قدرت از دست رفته ی خود را بازگرداند اما به فتح ژاپن اقدامی نکرد و همان مرزهای قدیم خود را احیا نمود

در ایران اما تحولات اساسی اتفاق افتاد ، در سال ۱۹۲۰ میلادی زندیان اعلام نمودند که از پادشاهی خداحافظی نموده و بر مسند وکیلی مینشینند ، در بین پیشنهادات فراوان برای اداره ی حکومت به این نتیجه رسیدند که بیست ایالت ایرانیک که همگی زبان مشترک ایرانی دارند یکپارچگی خود را حفظ نموده و بنام ایالات متحده ایرانیک باقی مانند، هر ایالت یک شورا و یک نماینده داشته باشد و مجلسی متشکل از این نمایندگان به اداره حکومت ایرانیک بپردازد ، همچنین وکلای زندیه حکم مشاوران حکومتی را داشتند ولی نیروی حاکم و جایگاه حکومتی نداشتند.
تاریخ را از آغاز تشکیل این اتحاد مبدا اعلام نموده و نام سالها به ( سال وحدت خورشیدی ) تغییر کرد ، بطور مثال اکنون سال ۱۰۳ وحدت خورشیدی است.
واحد پول مملکت ایرانیک را (وکیلی) نامیدند و در کنار مارک آلمان ، روبل روسیه ، ین چین و درهم اتحاد عربی جزو پنج ارز برتر دنیا محسوب میشود
پس از انقلاب صنعتی این سرزمین پله های ترقی در صنعت و تکنولوژی را به سرعت بالا رفته و به یک نیروی قدرتمند تبدیل میشود . انرژی اتمی در استفاده پزشکی و صنایع انرژی ، همچنین نیروی دریایی و هوایی و زمینی قدرتمند ، سطح تولید بالا و اقتصاد برتر آسیا در دستان ایالات متحد ایرانیک میباشد

این داستان ادامه دارد

Unless otherwise stated, the content of this page is licensed under Creative Commons Attribution-ShareAlike 3.0 License